بالهای مخملی صبح
فوج هزار رویای آغشته به خواب را
تا دلم ام می کشاند
و بهاری می شوم
آغشته به شکوفه های رنگ به رنگ
که امید تابستانی پر از میوه اند
و مراغه را پر از خودم می بینم
که سبز می شود
و در هر شیار صورتش
هزار کبوتر لبخند
با خوشبختی پنهان سبزه ها
از زلال حال
آب می خورند!