گوش کن
وزش سبزه نو
می شنوی؟!
یک قدم مانده که شلیک شود
عطر نو
از دهن شاخه نو!
یک قدم مانده که تحویل شویم!
یک قدم مانده
که تعبیر شویم به حضور باران!
روی یک جاده تشنه عابر
یک مسافر
با نام بهار
پی ماست!
نکند دیر کنیم
نکند ابرهایش را
باز دلگیر کنیم
ما که تعبیر بهاریم
ما که در خویش بهاریم
ما که تصویر بهاریم
ما که گهواره سبزی بهاریم
نکند
بر در این تازه شدن
خویشتن را نتوانیم که تحویل کنیم!
مراغه شهر بسیار زیبایی ست بخصوص حالا در واپسین تپش های قلب اسفند که سفیدی برف جایش را به سفیدی گلهای درختان داده است و سین دیگری به هفت سین سال اضافه کرده است. سین بسیار زیبایی ست. کاش می شد به اندازه زیبایی آن لذت را دید چشید خندید و پر کرد ریه ها را از سادگی هوای بی آلایش دامنه سهند.سینی که فراموشمان شده است! سادگی! سادگی که می گویم می خندی! مگر می شود بی لباسهای رنگین سر سفره هفت سین نشست؟! مردم چی می گن؟ مردم چی می گن؟ اما ساده که باشی می توانی میان گلهای سفید دامنه سهند قایم بشوی سارای قصه های کودکی من! تا من به رویا هایم نزدیکتر شوم! ساده که باشی سفره هفت سین من لکنت نمی گیرد تا من دنبال سین سکه بگردم! ساده که باشی سیب سرخ در دست تو سارای قصه های کودکی من در کنار سفره هفت سین دامنه سهند در بغل سبزه های هنوز خواب آلود با سبزی امیدمان به روزهای بهاری پر برکت احسن الحال مرا تعبیر می کنند. مراغه شهر بسیار زیبایی ست ولی ما زیباتریم! ما زیباتریم! با بهار اگر بخندیم خنده ما نه سه ماه که یک دنیا طول خواهد کشید.
دنیا را تا آخر اگر سربکشم
دیوانه خواهم شدم
می دانم
که هر غروب
سرگیجه هایم
کابوس وار
به رویای قیس می پیوندند!
تاج اضطراب بر شقیقه هایم
مجنون کوچه های بی من ام
جهان است این
که در من می تپد
بزرگ و بی صدا
دچار روزهای کاغذی تقویم؟!
یا فریاد سکوتی
میان دو اتفاق
تاوان باکرگی ام؟!
آی من آدم ام!
با همان تناسب
که کشتی ام را
با آرزوهای شما پر کرده ام
و با تکه پاره های دلم در دهان باد
من جاودانه ام
من جاودانه ام!
کجا خاک شده ام
گوری به نام من نیست
اما سنگینی هزار تن سنگ روی سینه ام است!
نام ام را نمی توانم بخوانم؟
نه نیستم!
همه فاتحه ها دنبال ام می گردند
و من قاطی آنها
نمی یابیم نیستم!
دل ام در گلوی کدام کرم خاکی گیر کرده است!
کدام مار با مهر ه های من زمین را خط خطی می کند!
چشم ام از دریچه خانه کدام موش به دنیا می نگرد!
پایم در دهان کدام کفتار می دود!
نمی یابم نیستم!
خودم را از کجا جمع کنم
تمامی خواب های دنیا هم نمی توانند درک ام کنند!
بر شانه این کوه نشسته ام
از کول آن ابر بالا رفته ام
از یاد این رفته ام
از پای آن کوچ کرده ام!
نه نیستم
چشم تلسکوپ برای یافتن من سیاه شد
و من هنوز
دست ام در گردن این ستاره
و لب ام بر لب آن ستاره خواب رفته اند!
همه نشان ام می دهند
اما من هرچه نگاه می کنم نیستم
هرچه می بینم نمی بینم
اسم ام را ازبرم
دیگر لکنت ندارم
اما کجاست این که می گویند من ام!