هی سفید هی سیاه

آسمان من خاک می خورد

این همه سال در قاب پنجره

بهاری

نمی آیی

تا بتکانم این خانه را

تا هوایی بدهم به این اتاق

تا کوچ کند زمستان از من

تا...


هی سیاه

هی سفید شده است این پنجره

حساب اش دست ام است

اما خوب می دانم

این در

حتی یک بار هم باز نشده است

و _فقط _

با بهار دل اش باز می شود!



مترسک

مترسک تنها برای پراندن کلاغ ها نیست!

که دشت

تمام خواب های شیرین اش را

          بدهکار دست های پوسیده اوست!


باران که می بارد

خیس که می شوی

خیس که می شوم

جان که می گیری

سینه پهلو که می کنم

رویاهایم رنگی تر می شود

و لذت ام چون کابوس عمیق


دست در دست باد و آفتاب

         برای تو می پوسم!

بخواب!

من به زخم های شیرین میوه های تو ایمان دارم!

من به لوچه های آغشته به خون میوه های تو ایمان دارم!

بیمی نیست از این کلاغ ها

بیمی نیست

چشم های باز من تا ابد خواب تو را می پایند!

بخواب!

اما بیدار که شدی

اما من که با باد و آفتاب رفتم!

به میوه هایت بگو که

مترسک تنها برای پراندن کلاغ ها نبود!



گل و آفتاب

اگر چه  روزهای زیادی ست آفتابگردان ها  

تمام دشت را پی  نور می گردند

جوانترین گل این قوم نیز  

                   خوب می داند

   که ابر می چکد و 

                 آفتاب می ماند!

منباد

باد شبیه من می شود 

وقتی از لای لباس های من 

 روی بند رخت می گذرد

 

پر و خالی 

بی سر و بی دست وپا 

 

گاهی فکر می کنم 

آیا باد هم پیراهنی دارد 

که من یک روز تن ام کنم؟!  

و این بازیگوشی اش را تلافی کنم!

هواخوری

این دستها 

-هنوز -

 برای نوشتن گرسنه اند 

 

لطفا 

کلمه بیاورید 

شاعر دنبال نان رفته است!