دریا در جیب
در کوچه های لجن
می دوم دنبال یک کوسه
آشناست
اما می ترسد از من
من ابری برایش می گیرانم
اما او چتری به سر می کند
و ماهی قرمز کوچکی را
زیر دندانهایش خرد می کند!
باز
می میرم برای خودم
و دریایم بی خورشیدی در سینه
لنگ لنگان به شب پناه می برد!