کجا خاک شده ام
گوری به نام من نیست
اما سنگینی هزار تن سنگ روی سینه ام است!
نام ام را نمی توانم بخوانم؟
نه نیستم!
همه فاتحه ها دنبال ام می گردند
و من قاطی آنها
نمی یابیم نیستم!
دل ام در گلوی کدام کرم خاکی گیر کرده است!
کدام مار با مهر ه های من زمین را خط خطی می کند!
چشم ام از دریچه خانه کدام موش به دنیا می نگرد!
پایم در دهان کدام کفتار می دود!
نمی یابم نیستم!
خودم را از کجا جمع کنم
تمامی خواب های دنیا هم نمی توانند درک ام کنند!
بر شانه این کوه نشسته ام
از کول آن ابر بالا رفته ام
از یاد این رفته ام
از پای آن کوچ کرده ام!
نه نیستم
چشم تلسکوپ برای یافتن من سیاه شد
و من هنوز
دست ام در گردن این ستاره
و لب ام بر لب آن ستاره خواب رفته اند!
همه نشان ام می دهند
اما من هرچه نگاه می کنم نیستم
هرچه می بینم نمی بینم
اسم ام را ازبرم
دیگر لکنت ندارم
اما کجاست این که می گویند من ام!
باز دلتنگ تو شده ام . باز انگار دیوارها تا بغض ام پیش آمده اند و من بغض سنگین ام را تا ابد نخواهم شکست.تو که رفتی تنهایی من بزرگ و بزرگتر شد.شدم یک بیابان متروک.بزرگ اما دلتنگ که برای خودش هم نمی توانست بگرید.برای تو شب را برای روز انتظار کشیدم و روز را با حسرت نبود تو و دلهره آمدن شبی دیگرپر کردم.تو نیامدی اما من چشمهایم را برای تو از دستگیره تمام درها آویختم.هرچه بزرگتر شدم بیشتر بچگی کردم و بهانه تو را گرفتم. اما نبودی ببینی چطور دلی را که برای تو و تنها برای تو کنار گذاشته بودم با خنده ها زخم می زدند و من چیزی نمی گفتم! چه می گفتم؟!