باد شبیه من می شود
وقتی از لای لباس های من
روی بند رخت می گذرد!
پر و خالی
بی سر و بی دست وپا
گاهی فکر می کنم
آیا باد هم پیراهنی دارد
که من یک روز تن ام کنم؟!
و این بازیگوشی اش را تلافی کنم!
جنوب چشمهای تو را
تا شمال رفتم
باران گرفت
خیس گریه شدم
سجاده را بستم
و خورشید را پایین کشیدم
تو
خوابیدی
و من
در کابوس گم شدم!