-
از شب
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1394 12:24
موهایت در تاریکی شب گم می شود اما گونه های کشیده ات چون ردپای خورشید من را از شب دلهره عبور می دهد صبحانه اتفاق کمی نیست نازنین! وقتی دستهای تو برکت سفر می شوند و چشم های تو بهانه ای تا تقدیرم را رصد کنم.
-
هوای کوچیدن
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 13:54
غیبت رود زهرخند سنگ ریزه ها هوای کوچیدن!
-
مرگ
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 13:40
مرگ نمی تواند چیزی از من بگیرد نه خانه ای نه نامی وقتی تو را می پیچم به خودم و می روم چیزی که نمی ماند می بینی بارها گفته ام مرگ همیشه که پایان نیست آغاز دوست داشتنی ست به سیاقی دیگر!
-
سی و هشت
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1394 13:10
پیر مردی که یادش خواهد رفت قبض برق را بپردازد اما تاریکی را بهانه خواهد کرد برای بهتر یافتن تو پیرزنی که سفره اش من را از تمام باغ های جهان بی نیاز خواهد کرد فراموشی همه ی درهای جهان جز اتاقی که همدیگر را در آن می یابیم نشنیدن همه ی صدا ها جز صدایی که دیگر گونه صدایمان می کند یک تنهایی دو نفره درست همانند دیروز تاریکی...
-
اگر...
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 12:40
اگر تو نبودی من خودم را که نمی باختم اما بگذار بخندد دنیا دست های تو یعنی من زندگی را برده ام!
-
پنجره ات را
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 10:36
شهر متلاطم است خیابان ها بی صدا سر کوچه ها را می برند و کوچه های بی سر به درهای بسته مشت می کوبند ماشین ها را چراغ راهنمایی از نفس می اندازد و آدم ها پر می شوند و از پیاده رو ها به خیابان ها سرریز می کنند همیشه گفته ام غروب که شد پنجره ات را باز بگذار ما همه برای یک فانوس دریایی به شهر زده ایم!
-
...
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1394 13:16
به هرچه می نگرم شعر می شود حتی خدا درون قلم شعر می شود حتی به چشم هات قسم من فقط تو را دیدم تمام زندگی ام شعر می شود حتی
-
دیگر جمهور نمی خوانم!
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 09:43
تیری نشسته در پهلوی من دردناک در خیابان سعدی هر گام ام زوزه ی گرگی ست ترک شده در برف ماشین ها چون آدمکهایی آهنین از من می گذرند و نمی دانند اتفاق بزرگی در من افتاده است من دیگر جمهور نمی خوانم و سینه ام برای گفتن حرف هایم تنگ تر شده است چهارراه کوره خانه صد بار در سرم تقلید می شود و من داغ می کنم تلو تلو می خورم در...
-
دست در دست باد
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 12:03
دست در موهای افشان باد پوچی درو می کنیم تا کابوس های کشدار خویش را بند کنیم به بوی ماهی های مرده و بگرییم به آیینه هایی که فقط کت و شلوار دوست دارند!
-
...
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 12:02
باران می بارد امشب یقین گنجشک های خیس در خواب من لانه می کنند!
-
باد که...
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 12:01
باد که از لای انگشتهایم می گذرد خواب می روم مادرم می گوید فایده ای ندارد این دندان را باید بکشی و من می خندم می دوم به کوچه زلف های تو با باد همدست شده اند چند پری از لای موهای تو سر می خورند روی دست من راه می افتیم همه سوار آواز بادی که از لای انگشت هایم می گذرد!
-
می ترسم از مرگ
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 11:58
دستهایم تاکستان مست اند انگور می چکد از چشم هایم و قلب ام خمره ی شرابی ست هزار ساله اما می ترسم از خودم که بوی بدمستی خیالم را آشفته می کند و مرگ به پیاله های شکسته ام دندان تیز می کند!
-
باورم نیست!
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 11:56
کوچه های این شهر از سینه ام بالا می آیند و از چشم هایم به من می نگرند! باز همان باز همان دیوانه باید باشد یعنی باورش نیست راه دریا از اینجا نیست؟
-
جز بهانه
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 11:54
نردبان شب بلند نیست حوصله ی من کوتاه است که به روز نمی رسد! ستاره بازی می کنم می بازم وبازی را به هم می زنم اما من برای رسیدن جز بهانه که چیزی ندارم!
-
بی خورشیدی در ...
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 11:53
دریا در جیب در کوچه های لجن می دوم دنبال یک کوسه آشناست اما می ترسد از من من ابری برایش می گیرانم اما او چتری به سر می کند و ماهی قرمز کوچکی را زیر دندانهایش خرد می کند! باز می میرم برای خودم و دریایم بی خورشیدی در سینه لنگ لنگان به شب پناه می برد!
-
باز
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 10:37
نسیم باز بوی ماهی مرده می دهد تنهایی ام انگار بزرگتر شده است!
-
تنهایی
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 10:37
تنهایی پرنده ایست نشسته در باد پی آوازی ناب ماهیگیری ست پیر با توری ابریشمین پی کوسه های دریای دور تنهایی خدایی ست باستانی آفریده ی خویشتن بی هیچ پیامبری نشسته در آسمان خویش با قلم مویی در دست در تقلای رهانیدن پرنده ای از یک تور ابریشمین.
-
به نام تو
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 10:18
ا مروز هم اگر به نام تو نباشد کاغذ پاره ایست با شماره ای نامانوس که شب من را خط خطی می کند .
-
هیس!
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1393 10:45
فرود این باغ فرازی ست آکنده از خدا آیه ی سکوت که حلول می کند در گل خواستن به بلوغ می رسد هیس! دوست داشتن سروده می شود.
-
باران
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 13:09
ضجه می زند هر از گاهی آهی نفس کم دارد سیاه شده است ابر باران اگر نبود هول این بغض را امانمان نبود! یادمان باشد اشک آرامشی ست تبسمی ست به رهایی و گریزی ست از ناگواری!
-
هجوم زیبایی
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 11:13
ورق که می خورد باد لای درخت های خیس شکوفه صدای تو می آید و دفتر شعر من گرسنه تر می شود قلمم را به دست می گیرم و غرق واژه می شوم خیس خیس می نشینم کنار صوفی چای هوای تو می پیچد در آب نه گزیری نیست بهار شده است! باید به شعر پناه برد از هجوم زیبایی!
-
دوست داشتن
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 13:41
دوست داشتن مردنی ست از تکرار و زادنی ست به خویشتن پلی ست میان مرگ و تولد روی دو دست بافته از مخمل نگاه و آکنده از موسیقی خنده دوست داشتن لحظه ایست عمری ست سرشار پر از مردن پر از زادن پر از خویشتن!
-
سایه ی خیس
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 11:53
سایه ام را که می تکانم باران می زند چتر می شوی برایم و من را تا اتاقم می بری مردی سر بر می گرداند لبخند می زند و بی هیچ سلامی تو را از دست ام می گیرد می گذارد روی میز مطالعه اش و در را می بندد تا من گم تر شوم تا من کم تر شوم سایه ام اما هنوز می بارد که می داند که تو در بند نخواهی ماند که می دانی که سایه ی خیس بی پناهی...
-
روزها را نشمار
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 10:26
روزها را نشمار تعداد خنده هایت اما یادت نرود گرمی دستهایی که گرفته ای اما فراموشت نشود! یادمان باشد خورشید بهانه ای ست تا برای سلام گفتن دیر نکنیم و شب فرصتی ست تا دستها را گرمتر در آغوش بگیریم. روزها را نشمار بگذار شناسنامه ات لبریز شود از باران و درخت از گنجشک و شکوفه تا عمرت طولانی تر شود بگذار شناسنامه ات پر شود...
-
در پیله های خویش
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 12:56
از راه ها درم هفت آسمان خویش دریا برای خویش خورشید خود من ام من پیله می تنم. جنگل درون من توفان حنجره رودی از اسب ها آتشفشان خویش فردوس خود من ام من پیله می تنم. چیزی که نیست هست اینجا تمام من من منتهای خویش بی ردی از کسی تاریخ خود من ام من پیله می تنم. من در مدار خویش یک کهکشان خودم می میرم از خودم می زایم از خودم در...
-
غزلحرف
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 11:35
غزل بزرگتر می شود معصوم می گوید: "کم حرف شده ای!" می گویم: "غزل را ببین کم حرف شده ام!؟"
-
کس من
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 10:43
کسی را بلدم بیرون این شهر بالای آن کوه روی یک ابر از جنگلی گذشتم از گرگ ها در رفتم و در ارکستر قورباغه ها شرکت کردم روباه ها راهم را کج کردند اما من در شیارهای درخت ها -کنار آن حرف های خشکشان- پیدا شدم! شیرها سلطانی کردند سربالا گذشتم و به مار تعظیم کردم. گذشتم از رودخانه ی تکراری لحظه و با سنگ ها عکس یادگاری گرفتم از...
-
تو سهم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 10:04
سهم تو بزرگ تر از این کوچه هاست بزرگ تر از این تنهایی من تقصیر تو نیست اگر در را که باز می کنی هزاران لعنت در کوچه می لولد نه تقصیر تو نیست که همسایه ات دل اش به اندازه ی یک ساندویچ می گیرد و به سفره ی خالی تو می خندد زهردار تو تعریف می شوی در واژه نامه ای که حتی واژه ای از آن ربطی به تو ندارد! آخر به تو چه ربطی دارد...
-
سال نو
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1393 10:04
سال نو شده است خودم را می تکانم چند تار مو و چند پرنده از شانه هایم پایین می افتد اما هنوز هزار آه اما هنوز هزار نگاه به گلویم چسبیده است اما هنوز من خاکی ام!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 12:04
مراغه شهر بسیار زیبایی ست بخصوص حالا در واپسین تپش های قلب اسفند که سفیدی برف جایش را به سفیدی گلهای درختان داده است و سین دیگری به هفت سین سال اضافه کرده است. سین بسیار زیبایی ست. کاش می شد به اندازه زیبایی آن لذت را دید چشید خندید و پر کرد ریه ها را از سادگی هوای بی آلایش دامنه سهند.سینی که فراموشمان شده است! سادگی!...