کس من

کسی را بلدم

 بیرون این شهر

بالای آن کوه

روی یک ابر


از جنگلی گذشتم

از گرگ ها در رفتم

و در ارکستر قورباغه ها شرکت کردم

روباه ها راهم را کج کردند

اما من

 در شیارهای درخت ها

-کنار آن حرف های خشکشان-

پیدا شدم!

شیرها سلطانی کردند

سربالا گذشتم

و به مار تعظیم کردم.

گذشتم از رودخانه ی تکراری لحظه

و با سنگ ها عکس یادگاری گرفتم

از گون ها دسته ای گرفتم

دادم به زنبور عسل

و خودم را به دشت مردگی زدم

تا باران بگیرد

تا زبان خارها خشک تر نشود!


اما تنها بودم

اما تنهاتر شدم


خودم را به کوه زدم

آی

 آی ی ی ی ی ی ی ی ی

کسی بود

کسی نبود

نه بود


کسی را بلدم اینجا

روی یک ابر

بالای این کوه 

بیرون آن شهر!


 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد