-
قارانلیق گیش
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 10:12
به ذوالفقار همتی و مهربانی اش گوی هله گیش کورگین اویناتسین قارلاری ایچگی ادن یاز گله جاق گوی قارانلیق گونو بیربیر بوغسون گجه نین عمری یقین آز گله جاق!
-
شباهت عجیب تو
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 10:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA از این شروع کنم دیر هم هرگز چشمانت فراموشم نیست نبودم و زمستان پاهایم را پس نمی داد اما تو شباهت عجیب بهاری به احساس من برایت یک دنیا کم آورده ام زیر شاخه هایی که هر کدام با آواهای دورتر از هرچه تا پلک می زنم از دستهایت به رویاهایم می پرند . نگو که همه داشته های دنیا کمتر از...
-
شب بو
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 13:53
خورشیدام بودی اما تقدیرم نبود گل آفتابگردانی باشم که سجده ات کنم! شب بویی شدم که شب ها نفس آه ام دیگران را مست می کرد و روزها پشت پرده برای تنهایی ام تب کردم!
-
پرت
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 13:41
می گویند خودش را از پشت بام انداخته می گویند زیر اتوبوس مانده من اما خوب می دانم از خیال تو پرت شده ام!
-
چه شبی!
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 10:41
مشتی ستاره می چینم می افشانم به زلفهایت چه شبی شده ای! باید از چشم آسمان پنهان ات کنم نکند تو را بدزدد و خواب شیرین من ناتمام بماند!
-
آهی که کشیده ام
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 10:20
با قلم مویت آهی کشیده ام بیا و ببین! حواس ام نباشد دنیا را به آتش می کشم! اما عشق همین است مگر نه! حواس پرتی مدام که احتمال عقل را صفر می کند تا حیرت پروانه چوب لای چرخ رصد شمع باشد چرا که حقارتی که پر می سوزاند سالهاست در کتاب ها مدفون است! و عشق همین است مگر نه! که ستاره ها را در دست گیری و با معشوق ات سر خورشید...
-
یک حکایت قدیمی
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 10:06
لیلا باشی مجنون می شوم نگو بیابان ندارم داغ امروز من -فقط- پهن تر از لب های گر گرفته همه بیابان هاست! تبعیدی که شده ام هیچ دری را نمی شناسد شعرهایم را ببین نرسیده به آخر سطر نفس شان می برد و نشان ام نمی دهند کجا باید گم می شدم تو که نیستی هر روز که بیدار می شوم خودم را خارج از دایره پرگاری می بینم که نقطه نقطه اش به...
-
معنای تو
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 09:03
قایم که می شوی لای کتاب ها رد پایت روی تمامی واژه ها می ماند و معنا تو می شود اما این رسم اش نیست نازنین ! می دانی که دل من همیشه تنگ توست و یارای این همه هجوم را ندارد!
-
با باد
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 08:58
باید نام ات را سنجاق کنم به این باد می گویند بادهای این حوالی از کوچه پیامبران گذشته اند و هریک بوی خدایی را به دوش می کشد! بگذار بوی تو هم فردای من را پر کند و کودکان از خواب که بیدار می شوند با نام تو آغاز کنند تا من دهان به دهان در کنار تو بگردم!
-
دیرکنی
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 10:57
من پشت پنجره ام و نگاه ام روی سنگفرش کوچه انتظار تو را می کشیم هر دو دیر کنی ساعت دل من را خواهد شکست و سنگ بچه ها سر نگاه ام را!
-
تو و من
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 10:50
فقط یک نگاه از تو و قلم و کاغذی از من کافیست! تا سایبانی بیافرینیم و رودی پهن کنیم که خستگی من را در خود می شوید! فقط یک حرف از تو و لرزش دلی از من کافیست! تا ترانه ای بسازیم و فوج فوج پرنده به دنیا هبه کنیم! فقط تو و من بگذار تمام چراغ ها خاموش بمانند گرمی دست های تو برای پیدا کردن تمامی راه های دنیا کافیست!
-
فصلبازی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 13:07
پدرم مثل زمستان تنهاست برفهایش ابدی ست! مادرم گوشه ای از پاییز است! گیسوانش رنگی صورتش پژمرده مثل تابستانی باز من تب دارم هوس خوردن خود را دارم! دخترم توی نقاشی خود در میان گل ها چه بهاری شده است! خنده اش می گوید هوس ام را باید پشت دود سیگار قایم بکنم فصل ها را باید هرچه هم کم یا بیش من نیز بازی بکنم!
-
بغض
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 13:02
این دیوارها چهارچشمی من را می پایند تا تو نیایی و آنها هجوم بیاورند! تا من نفسی هوا برای شکستن بغض ام پیدا نکنم!
-
تاب
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 12:31
هی می گویم دوستت دارم تا تو بچه شوی و روی قلب ام تاب بازی کنی تا سلول های من بهانه ای برای زندگی دست و پا کنند!
-
فرعون
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 11:56
آری من آخرین فرعون ام که قرن هاست درون پیله ام خزیده ام اما اینجا مرگ نیست فقط سکوت سرشار است و می دانم روزی این پیله خواهد شکست و من راحت خواهم گفت دوستت د ارم!
-
گل و آفتاب
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 10:46
اگر چه روزهای زیادی ست آفتابگردان ها تمام دشت را پی نور می گردند جوانترین گل این قوم نیز خوب می داند که ابر می چکد و آفتاب می ماند!
-
روز تولد من
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 11:11
تقویم می گه: امروز اول خرداده شناسنامه ام به آینه می گه: خب بهش بگو یک سال بزرگتر شده آینه نگام می کنه چیزی نمی گه فقط نگام می کنه غزل می گه: مامان من نمی تونم مداد مشکیمو پیدا کنم می خوام موهای بابامو تو نقاشیم رنگ کنم! بهش می گم: غزلم دیگه لازم نیست فقط اون بالا روی ابری که از بالای دوش ام می گذره بنویس بابا تولدت...
-
گور دوست کجاست
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 07:42
کجا خاک شده ام گوری به نام من نیست اما سنگینی هزار تن سنگ روی سینه ام است! نام ام را نمی توانم بخوانم؟ نه نیستم! همه فاتحه ها دنبال ام می گردند و من قاطی آنها نمی یابیم نیستم! دل ام در گلوی کدام کرم خاکی گیر کرده است! کدام مار با مهر ه های من زمین را خط خطی می کند! چشم ام از دریچه خانه کدام موش به دنیا می نگرد! پایم...
-
یک حس قدیمی
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 12:56
باز دلتنگ تو شده ام . باز انگار دیوارها تا بغض ام پیش آمده اند و من بغض سنگین ام را تا ابد نخواهم شکست.تو که رفتی تنهایی من بزرگ و بزرگتر شد.شدم یک بیابان متروک.بزرگ اما دلتنگ که برای خودش هم نمی توانست بگرید.برای تو شب را برای روز انتظار کشیدم و روز را با حسرت نبود تو و دلهره آمدن شبی دیگرپر کردم.تو نیامدی اما من...
-
گم ام
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 14:01
هر روز خودم را می شمارم کم نشده ام ولی هنوز فکر می کنم چیزی گم شده است! چیزی کم شده است!
-
نیا!
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 13:01
تو که باشی دیگر فایده ای ندارد من که عاشق نخواهم بود! تو نباشی این فاصله لذتی می دهد که از تن تو نمی برم! غریب باش تا من آشنای عاشق باشم! هوس آمدن نکنی که چرت عاشقانه من می پرد و از شعرهایم هرزاب می چکد دود سیگاراین شب می ارزد به بوی ادکلن هماغوشی!
-
مرد ساده بود
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 13:52
آن مرد ساده بود پشت چشمهاش کودکی نشسته بود با مدادرنگی اش خانه می کشید دود می کشید خانه گرم بود پشت بام خانه برف بود روی برف نقش مرد بود روی دوش او یک حباب خالی از کلام بود مرد ساده بود!
-
همسفر هم
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 09:54
همیشه شکل علامت تعجبی در راه! در آن زمان که رسیده نمی رسی ناگاه! من و کسی که تویی و نیامده اینجا همیشه همسفر هم شدیم با آه!
-
پس کجاست؟!
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 13:46
از زمان گذشته ام کفش هام نیست! روبروی چشم من نگاه تند می دود! جسم سوت و کور من جای مانده است! های های های مرگ پس کجاست!
-
وارث من
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 07:49
غزل می گوید پروانه اگر بودم تا ستاره ها می رفتم و من به خودم می گویم راستی انسان آرزوها را هم به ارث می یرد!
-
سردرد
شنبه 3 دیماه سال 1390 10:37
گاهی احساس می کنم زندگی از عقربه های ساعت پیش می افتد و ما را دچار خلائی می کند که سردردش را به هیچ دستمالی نمی توان بست!
-
قرار
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:56
... نیامدی و نیامدم جای قرار بیهوده انتظار کشید و زیر پای من سبز شد!
-
سهند
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 10:51
خبری نیست -فقط- یک سهند اینجا هست که دل اش در پی غریدن است!
-
هجوم
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 10:32
کنارم که نشستی قطار رفته بود و ایستگاه خالی مثل هر روز نگاه ام کردی چایی نوشیدم داغ بود لب هایم را گزید عرق کردم پرتقالی دادی دهان ام آب افتاد خورشید را نشان ام دادی سرد ام شد صندلی برایم تنگ شد نگاه ات کردم تاریک بود و آسمان سنگی شده بود ! تنها بودم مثل هر روز تو نیامده بودی ثاینه ها برایم شکلک در می آوردند! وقطاری...
-
روایت فریاد
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 09:17
فریادم را به درون می ریزم رگهایم چون رودخانه ای یخ بسته آرام می گیرند و در کنار کپه ای یخ چشمهایم غروب می کنند گرگی زوزه می کشد می ترسم کسی نیست ایل ام سال هاست که کوچ کرده است ! سنگ ها فریادی را دست به دست می کنند بوی اش دیوانه ام می کند پوزه می کشم و دنبال خون اش می گردم لای چندمین سنگ لاله ای می یابم اما خون اش...