-
نذر
شنبه 12 آذرماه سال 1390 12:35
شب همه بودند در من جز من صبح خودم بودم و هیچ هی داد می زدم سر هیچ تا کلاغی برایم سر ببرند مبادا که در شب نشینی هایم غایب نباشم!
-
عاشقانه ی سهند
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 10:46
به هادی در من که چکیدی شدی یک تابلوی نقاشی ساعت سه شب از لوور تماس گرفتند و من تازه فهمیدم دیگر نمی توانم پنهان ات کنم و شدم یک آینه دق برای خودم خندیدم و دستم را کشیدم به سبیل های نیچه چشمان ام سوخت قطاری پر از دیوانگی شدم و تا سهند سوت کشیدم لاله ها بودند پروانه ها بودند برف هم بود در پایش ذوب شدم می گویند جسدم را...
-
شب شاعر
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 11:25
شب می چکید از نفس ترس پنجره نزدیک آه یک واژه مرده بود در مرز حنجره شاعر که می گریست صدها کتاب از گنجه ها فریاد می زدند در سوگ واژه اش شاعر خودش نبود دیوارها تا پیش اش آمدند اندوه های دور هریک سری زدند او -صاحب عزا!- تا پیش خواب رفت اما دگر خوابی نمانده بود صبح خورشید ترس را از شیشه ها زدود شاعر ولی با یک بغل سکوت با...
-
منباد!
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 10:08
باد شبیه من می شود وقتی از لای لباس های من روی بند رخت می گذرد! پر و خالی بی سر و بی دست وپا گاهی فکر می کنم آیا باد هم پیراهنی دارد که من یک روز تن ام کنم؟! و این بازیگوشی اش را تلافی کنم!
-
کابوس
شنبه 21 آبانماه سال 1390 13:21
جنوب چشمهای تو را تا شمال رفتم باران گرفت خیس گریه شدم سجاده را بستم و خورشید را پایین کشیدم تو خوابیدی و من در کابوس گم شدم!
-
کلاغ پیر سفید پر
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 13:38
یک کلاغ اینقدر پیر شد که تمام پرهای مثل زغال اش سفید شدند و منقارش مثل پشت اش خم شد. و دیگر نتوانست خبر بدهد. اما مثل اینکه خود او احساس می کرد دادن خبر از مسئولیت های اصلی او در شهر است. بنابراین هر روز با ترفندهای مختلف می توانست چند خبر را از بچه ها یاد بگیرد و با آن صدای لرزان و منقار خمیده اش چیزهایی را داد بزند...
-
در پی علت بودن
شنبه 9 مهرماه سال 1390 11:29
برای دکتر سلیمانزاده داشتم می رفتم یک نفر گفت: زمان گم شده است! برگشتم توی آینه نگاه دیروز توی چشم فردا به حال ام خندید لعنتی بود نگاه بوی کافور شب گور عاشقی قابله مادر من به خودم برگشتم روز بی خورشیدی در خودش گم شده بود یک کمی آنسوتر سایه ای در من بود که پی علت بودن می گشت!
-
لذت رنگی اندوه
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 12:35
می نشینم سر باغ رنگ ها می رویند یک بهار دیگر پر یک جدول ضرب رنگی رابطه در پرواز کاشکی ها مرده اند ذروه تابلوی پاییز میان ابرهاست! من پر لذت یک اندوه ام هیچ چیزی کم نیست یک کلاغ تنها! همدمی یافته ام او مرا می فهمد او مرا می گوید سوز می گوید باد سرگردان است می شنوم دل من سینه این باغ به هم می آیند مرده تنهایی من لذت...
-
خواب
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 14:53
دخترم از خواب که بیدار شد دوید طرف مداد رنگی هایش و من دویدم طرف آینه خودم را دیدم همان بود به اتاق که برگشتم دخترم روی برگه نقاشی اش روی شیارهای صورتم کار می کرد!
-
آسمان من
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 14:36
می خواستم زیر آسمانی به دنیا بیایم که یوزپلنگان اش سهمی از گرسنگی شان را به چشمان مضطرب آهوها ببخشند!
-
تکثیر
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 12:37
فکرش را نکن پروانه هایی که از ذهن تو دررفته اند روزی روی نگاههایی می نشینند که یک عمر گرسنه تو بوده اند! بی خیال کسالت امروز تو فردا در پیله های ذهن همه تکثیر می شوی!
-
نمی دانی
شنبه 1 مردادماه سال 1390 09:16
خورشید نمی داند وقتی نیست شب چه ها که نمی کند و ستاره ها چه زخم زبانی می زنند! تو نمی دانی این تابستان بی تو به چند زمستان پهلو می زند؟!
-
تا آخر
شنبه 18 تیرماه سال 1390 11:38
دنیا را تا آخر اگر سربکشم دیوانه خواهم شدم می دانم که هر غروب سرگیجه هایم کابوس وار به رویای قیس می پیوندند!
-
....
شنبه 28 خردادماه سال 1390 11:11
عشق یکبار دیگر اگر از چشمهایت بگذرد ترس ام خواهد ریخت!
-
غروب هم که بکنم!
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 09:31
شب که برود خورشید که بالا بیاید روز که طول بکشد سر دردم که خوب شود دلتنگی ام که بمیرد دستهایم که گرم شوند چشم هایم که بخندند به جاده که بزنم پلاک ات را که پیدا کنم سلام ات که بکنم غروب هم که بیاید غروب هم که بکنم طلوع که می کنی من خواهم تابید!
-
تب
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 11:12
خم که می شوم روی ماه ات را ببوسم روز می شود می آویزم از تارهای نگاهت داغ می شوم تب می کنم دنبال دشت باز سینه ات می گردم گم می شوم صدایم می کنی از خواب می پرم و لب های گر گرفته ام را به خنکای لب لیوان می سپارم!
-
بند
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 13:44
این دستها به هیچ دستبندی بند نمی شوند و این چشمها گیر یکایک چشمهایند! آشفته ام که ذره ذره تن ام در سلول های تو در توی این زندانها می پوسد! باید دستهایم را جایی بند کنم!
-
هیچی
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 13:29
بعضی چیزها شبیه هیچ چیز نیستند شبیه خودشان هم نیستند درست مثل این حس که رام هیچ واژه ای نمی شود و می گردد بی هوا روی هرچه که دارم روی هرچه که هست اما جایی بند نمی شود می جنگم تا به فکرش دربیارم اما باز نه! به این خاطر وقتی می پرسی به چی فکر می کنی بیدرنگ می گویم "هیچی"
-
حکایت
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 13:14
برای تو شروع شده ام از اول این حکایت یک اتفاق ساده ام و یکی بود و نبودم آهنگ کهنه ایست که تو را به روایت من از دنیا پیوند می دهد!
-
از چشمهای تو
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 12:10
رود نام اش را در دریا گم می کند و من در چشمهای تو!
-
تا تا
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 11:38
رسیدم که دیر نرسم و آخر سر رسیدن نرسید یک دو سه چهار .... هزار زار می زند تا تای دیگر تا کردن تحمل نمیکند همچنان یک نفر جا مانده است سه تار دلتنگی ام را تار تر می کند و شعر تا تارکی انزوا می کشاندم جای من اینجا خالی ست درست کنار این همه همهمه من دیر کرده ام تا تا تا تا اگر پیدا شدم باید با بی حوصلگی باز کنم این گره را...
-
مرگ البرز
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 10:41
در اتاقم بودم که مرا باد ربود و به تنهایی البرز سپرد دستهایم پر برف سینه ام زخمی راه آهوانم خسته چشمه هایم نالان و در آن پایینی روی یک نقش چروک می چرد یک رمه آه مرده دیگر البرز همگان می دانند همگان می گویند که پس این سینه آتشی نیست نهان غرشی نیست که حرف من را به شما بنویسد راستی راست هم می گویند کوه هم می میرد مثل یک...
-
در پی ستاره
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 10:41
مثل آسمان تمام روز یک نگاه آتشین در تمام من پرسه می زند. حس گنگ در تمام ذره ذره تنم رخنه کرده است می شود گذشت؟! می شود تمام ابرهای خیس را روی آن چلاند؟! بعد زد به شب می شود ولی من دوباره امشب از همان اوان با تمامی وجود در پی ستاره ام!
-
خود زندگی
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 11:07
زندگی یک روش ساده دریا شدن است! ابرها می آیند مثل روز و شب ها روی یک جاده نامرئی کوه را می بوسند دشت را می پایند نور را می نوشند و تو را می زایند! و تو از مستی شان حس گنگی به سرت می ریزد یک سفر تا... کاشکی می رفتم با قطار دم صبح و خودم بودم و من باغ را می دیدم سیب را می چیدم دشت کوه و دریا آب نور و خورشید نان و نام...
-
قاصدک های خیال
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 11:01
قاصدک های خیال راحتم بگذارید که مرا نیست دگر فرصت آه من فقط می دانم خبر از هرچه که دارید دروغ است دروغ نقش از هرچه که آرید فریب است فریب پیش از این ها روزی خبری آوردند همنشینان شما خبر از آب حیات کوله باری بستم از عمر راه ها پیمودم روزها شب کردم ناکجا ها رفتم هرکجاها دیدم روزگارم آموخت که پی نقش سرابی هستم کوله بارم...
-
...
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 09:54
...
-
سیب سرخ سبد
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 09:07
بر روی سیب های سرخ سبد یک نگاه سرد می گفت: من حکایت اندوه آدم ام! من می تنم تو را تو از بطن یاخته های من هر روز می چکی! آیینه رادگرنفرین نمی کنم هر روز آدم ام حوا کنار من شب سیب روز سیب یک عمر یک عدن!
-
درکنارهم پی هم
شنبه 25 دیماه سال 1389 10:26
من تو ام یا تو من ای؟! من شاعر ام یا تو...لغت؟! می نویسم تو یا تو می نویسی من ؟! می نویسیم و نوشته می شویم معنی کجاست؟! من و تو در واژه ها سردرگم ایم! در فضای وهم آلود میان من و تو صد هزاران واژه نامه باید و افسوس نیست! تا قیامت در کنار هم پی هم گم شدیم!
-
بودم می شدم اگر
شنبه 25 دیماه سال 1389 09:42
احتمال بودن عاشق تو هزاران بود اما من نشدم که تو به خواب دنیای من هم نیامدی! بودی می آمدی بودم می شدم اگر دیگر من نبودم و این آرزو!
-
از هزاران من
شنبه 25 دیماه سال 1389 09:29
جاهایی که به دنیا نیامدم که ببینم و سالهایی که نبودم تا به شناسنامه ام بچسبند! انتخاب شده ام تا گذشت درناها را بشمارم از روی سقفی که نیست و سوت قطاری را انتظار بکشم که بالاخره از درون ام خواهد گذشت! از هزاران من که نشده ام خودم را نسبت داده ام به تو تا به شکل تو پیدا شوم و هرگز هر روز را به طرح تو در دل آینه بریزم تا...