-
برفبوم
شنبه 23 مردادماه سال 1389 09:50
حس خاکستری آسمان و بوم زمین حرف حرف حرف بغض رد پای من هنوز روی حرف های آسمان مات مانده است. تابلوی رسیدن ام ناقص است ! رد پای من رفته یا نرفته زیر پای من خزیده است. برف برف برف ای سپید! موی های من سفید حس های من یخی است ! ذوب می شوی اگر من تمام خویش را روی تو رها کنم؟! گم شوم چنانکه آه؟!
-
زندگی
شنبه 23 مردادماه سال 1389 09:39
به کابوسهای کشدار که بیدار می شوم شهر روشن است و به خود می لولد. تا من هوس کنم خواب در دوش در کوچه های بن بست دنبال راههای گم شدن بگردم!
-
مرد ساده
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 09:59
مرد ساده بود پشت چشمهاش کودکی نشسته بود با مداد رنگی اش خانه می کشید دود می کشید خانه گرم بود! پشت بام خانه یک نگاه سرد روی یک گلوله برف بود نقش نقش مرد بود روی دوش او یک حباب خالی از کلام بود مرد ساده بود.
-
تنها با همدیگر خود
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 09:56
به مانند نعمت های بی شمار دیگر که از فرط تکرار تبدیل به عادت می شوند و لاجرم فراموش آگاهی لذت بخش تنهایی هم حکایت غریبی دارد. هر چه واژه ها را استنتاق می کنی تا بیابی آنچه که را که این دنیای آشنای غریب را توصیف کند نمی توانی. اما باز می دانی که نعمت بزرگی نصیب ات شده است چرا که تنها وادی که می توانی خودت را در آن...
-
ترجمه شعری از امیلی دیکنسون
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 09:33
Success is counted sweetest Emily Dickenson Success is counted sweetest By those who ne'er succeed. To comprehend a nectar Requires sorest need. Not one of all the purple host Who took the flag to-day Can tell the definition, So clear, of victory! As he, defeated, dying, On whose forbidden ear The distant strains of...
-
بهانه ای که گویی...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 08:51
دارم دنبال خودم می گردم لای این سنگها که هزاران سال در خود حرف زده اند بی بهانه نیست که از دیوار باغ تان بالا رفته ام حس کردم پاره ای از من به پای زنبور عسلی چسبید که حال در میان گل های شما گم است نمی خواستم خواب ماهی هایتان آشفته شود فکر کردم در میان گوش ماهی هایتان یاد رفته ام دارم دنبال خودم می گردم توی این شهر این...
-
عاشقانه چهار فصل
شنبه 16 مردادماه سال 1389 08:36
صورت ام را به آسمان می چسبانم و خورشید امتداد نگاه ام می شود تا به چشمهای تو بیاموزم که زیبایی چقدر نزدیک است تا بیاموزم روز از پشت کدام کوه جاری می شود و سرنوشت تو از کجای شب آویخته است می گردم و می گردی و زمین که بیدار می شود می گریم از چشم ابرهایی که دلگیرم می کنند و می کوبم بر چترات به التماس تا در یک لحظه فراموشی...
-
تعبیر
شنبه 16 مردادماه سال 1389 08:21
مردم و خاک به بادم داد و تو به یادم در پای ریشه ای خزیدم و در رویای تو گل که خندید از خواب پریدی احساس تشنگی کردید هردو و من حلول کردم در آوندهای تشنه گیاه و لبهای گر گرفته تو پنهان شدم در یاخته ها و شیرین از چشمهای تو رستاخیز میوه نزدیک بود و من تعبیر می شدم.
-
آه
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 13:32
کوتاه می شویم در طول ثانیه های عجول و لج سنگی و خاک نبودی ندیدنی در ازدحام گردش صدها هزار حرف در های و هوی باد یک آه می شویم!
-
از چشمهایت
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 11:43
از چشمهایت انگور می چکد انگار دختر تابستان پاییز را فراموش کن گرمی شبهای زمستانی مان دور نیست!
-
خوانش
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 00:37
تو برسیاه من سفید می نمایی ای پیغام هرچه! تو هم نمانی من برای تمام حرفها سیاه می شوم تا به هر چه نگاه لذت خواندن را بچشانم.
-
خلوت
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:53
منتی ندارید هوایتان را اگر می خورم بهایش را کوچه هایتان از چهره ام کم می کنند. وقتی آینه هاتان از دیدنم اندوهگین می شوند دیگر به شهرتان چه بگویم که تنهایی من را پناهی نمی دهد. به دنیایتان که آمدم خودم را آوردم به خودم که می آیم خود را می برم ببینید شده ام بغض به تنگ آمده از خیابانتان بگذرید و این گوشه را برای خلوت من...
-
مرگ مولف
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:32
می گویند در ابتدای این شعر من مرده ام و کنار همسرم چایی می خورم. و شما حرفهای تازه از راه رسیده را به فرهنگ لغت خود می برید و به من لعنت می فرستید. من که نوشته ام تو می خوانید و در پسکوچه های دور از خودتان دنبال خودتان می گردید و بیشتر گم می شوید. -سلام! من شاعرم متخصص کلمات سر درد دارید؟! -هی لعنتی! چه کم داشتیم آب...
-
یاد شیراز
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:24
بهار که حرف میزند شیراز روی بهار نارنج شناور می ماند آسمان باران پرنده بازار ازدحام پرندگان فالگیر جای حافظ خالی! هزاران غزل بیتاب تولدند.
-
نانوشته
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:21
ای تمام راههای ممکن حیات ای سپید من به غایت تمام تو دل سپرده ام!
-
۳
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:16
زن بازمثل شعر از نگاه خدا آب می خورد کودک سوار باد تا ابتدای گریه خود تاب می خورد مردی که مشکل است روز از کنار مرگ آهسته می رود زن را نگاه می کند دستی به روی کودک و شب شام را خوراک مرده مهتاب می خورد.
-
باران
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 00:10
اگر شلیک شود این بغض به تنگ آمده چترهاتان را باز در دستهاتان می گذارم و شعرم را بر چترهاتان می کوبم تا مردی را که خیس از کنارتان می گذرد دریابید!
-
گنگ
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 21:37
در دشتهای مه زده با کودکی هنوز دنبال یک کس ام در راه های گم شده با یک پیام گنگ جایی نمی رسم در خواب خود بیدار مانده ام شب از کنار من آرام می رود من همچنان پرام از نام های گنگ بیدار مانده ام آسوده تر بخواب شاید که خواب تو پیدا کند مرا.
-
طرح
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 21:21
ی ک صندلی بیاورید برای دل ام و یک دریای قاب شده برای چشمهایم می خواهم همین وسط اتاق با زانوانم موج بشکنم!
-
سیگار
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 20:57
سیگار می چکد بر ذهن خسته ام سیگار سیگار سیگار اما نه این فکرها گویی برای ماندنشان دود می خورند!
-
برفحرف
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 11:53
مثل چشمان تو بی حرف روی دستم می نشیند برف مثل صدها افسوس چون هزاران اما این زمهریر از حس چشمهای تو انگار پر شده است بی حرف های گرم تو یخ می زند دل ام یخ می زند دل ام!
-
برف بهاری
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 11:43
نوروز را بهانه می کنی تا دستی به سر و رویت بکشی و خود را نو کنی. می خواهی همه آن فکرهایی را که سالها آزارت داده اند برای چند روز فراموش بکنی و تعطیل باشی. چیزی یادت نیاید از گذشته و آینده. می خواهی حال باشی می خواهی با همه آنهایی که برای آمدن سالی نو خوشحال اند ادا در بیاوری و خودت را فراموش کنی. بوی ماندن ات به رایحه...
-
روایت
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 11:40
ب رای تو شروع شده ام از اول این حکایت یک اتفاق ساده ام و یکی بود و یکی نبود ام آهنگ کهنه ایست که تو را به روایت من از تمام دنیا پیوند می دهد.
-
زندگی
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 11:37
این کلاه را سر یکی دیگر بگذارید من موهایم را برای رفتن شانه زده ام.
-
با یاد سهراب
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 10:20
قایقی باید ساخت بادبانش از عشق بازوانش از شوق و سفر کرد به شهر خوبی رفت تا آبی تا عروج گل سرخ تا به مهمانی پاک باران تا به هرچه سبز است آری آری ریه هامان باید پربخشایش نعنا باشند دستهامان باید هوس رود شدن را به هم هدیه کنند و گون را -آری- و گون را باید در دل صبح عزیز باسلامی به گل هدیه کنیم خوابهامان باید پر بوی سبزه...
-
سپید وسیاه
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 10:04
مثل تو سپید مثل من سیاه این حدیث زندگانی است آه!
-
حرفها
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 10:03
این حرفها همیشه و تکراری ست مثل انسانها آدم هزار حوا صد هزار انسان ولی افسوس در تردید دنبال حرف نو در بطن یک باغ است لختی درنگ و بعد آه! باز این همان باغ است.
-
...
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 09:57
از این شروع کنم دیر هم هرگز چشمانت فراموشم نیست نبودم و زمستان پاهایم را پس نمی داد اما تو شباهت عجیب بهاری به احساس من برایت یک دنیا کم آورده ام زیر شاخه هایی که هر کدام با آواهای دورتر از هرچه تا پلک می زنم از دستهایت به رویاهایم می پرند. نگو که همه داشته های دنیا کمتر از لبخند کوچک تو نیست مگر نه تمام اش را برای...
-
سادگی
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 09:48
مرد ساده بود پشت چشمهاش کودکی نشسته بود با مداد رنگی اش خانه می کشید دود می کشید خانه گرم بود پشت بام خانه یک نگاه سرد روی یک گلوله برف بود نقش نقش مرد بود روی دوش او یک حباب خالی از کلام بود مرد ساده بود!
-
داستان کوتاه ۱
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 09:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 الکن ع. بهروزی وقتی دکتر بالای سرم آمد گفت تمام کرده است.البته قبل از او همکارانش کارهایی کرده بودند اما هیچکدام این حرف را نزدند و برای من هم شگفت آور بود که چرا دکتر این حرف را زد چون من هنوز زنده بودم .تنها بدنم کمی کرخت شده بود وبه این دلیل...