مترسک تنها برای پراندن کلاغ ها نیست!
که دشت
تمام خواب های شیرین اش را
بدهکار دست های پوسیده اوست!
باران که می بارد
خیس که می شوی
خیس که می شوم
جان که می گیری
سینه پهلو که می کنم
رویاهایم رنگی تر می شود
و لذت ام چون کابوس عمیق
دست در دست باد و آفتاب
برای تو می پوسم!
بخواب!
من به زخم های شیرین میوه های تو ایمان دارم!
من به لوچه های آغشته به خون میوه های تو ایمان دارم!
بیمی نیست از این کلاغ ها
بیمی نیست
چشم های باز من تا ابد خواب تو را می پایند!
بخواب!
اما بیدار که شدی
اما من که با باد و آفتاب رفتم!
به میوه هایت بگو که
مترسک تنها برای پراندن کلاغ ها نبود!
کلاغ و مترسک رفیق جاودان هم اند ...
نه اینکه سکوت ... هیس ... خفه ...
نه ... رفیق!
من از نگاه کلاغ ها به میوه نمی نگرم
من احتیاط میکنم از شرح قصه ای
که کلاغی به خانه ای نرسید !!!
کلاغ و مترسک رفیق دردهای میوه ی کال اند !