تنها با همدیگر خود

به مانند نعمت های بی شمار دیگر که از فرط تکرار تبدیل به عادت می شوند و لاجرم فراموش آگاهی لذت بخش تنهایی هم حکایت غریبی دارد. هر چه واژه ها را استنتاق می کنی تا بیابی آنچه که را که این دنیای آشنای غریب را توصیف کند نمی توانی. اما باز می دانی که نعمت بزرگی نصیب ات شده است چرا که تنها وادی که می توانی خودت را در آن بیابی تنهایی ات است. بزرگ و بی صدا. بی هیچ مرزی که آن را به شمال روزهایی بارانی دلگیر و جنوب داغ های دوری محدود کند. آن جا تویی و تو. تویی و همدیگر ات که تمام جهان اید. تویی و بیکرانگی لذت هایی عمیق که تنها برای تو معنا دارند در کنار همدیگری که در هیاهوی دودی زندگی حتی در جلوی آینه هم به چشم نمی آید. تویی دست در دست همدیگر و راه هایی بیشمار برای رفتن. چرا که همه راههای رفتن از اینجا می گذرند. جاده ای سبز با ساحلی از گل های لاله برای دنیایی که دلت برای آن می تپد. راهی بیکران به سوی نگاه آشنایی گم که همیشه تو را پاییده است وقتی تو در بین فیش های بانکی ات گم شده ای. اقیانوسی منتظر تشنه گامهای تو برای رفتن به جزیره دانستن و چشیدن لذت یک قطره باران. آسمانی وسوسه انگیز با آغوشی باز برای بردن ات به آنسوی دانستن و دیوانگی ندانستن. ابرهایی بازیگوش برای کشاندن تو به وادی یک رویای سفید. اما افسوس که "چینی نازک تنهایی" ات با بوق های ممتد خیابان می شکند. و تو می مانی و حسرت دیداری دیگر با همدیگری که در تنهایی ات برای تو بیتابی می کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمان سیاه است شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.danyal.ir/

سلام عباس آقا
این قلم محشره ها
واقعا لذت بردم منتظر نثرهای بعدیتان هستم

سلام دوست عزیز
مرسی که به ما سر زدی برایتان سر زدم صورت زیبا و سیرت زیبا! موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد