مرد ساده بود
پشت چشمهاش
کودکی نشسته بود
با مداد رنگی اش
خانه می کشید
دود می کشید
خانه گرم بود!
پشت بام خانه
یک نگاه سرد
روی یک گلوله برف بود
نقش
نقش مرد بود
روی دوش او
یک حباب خالی از کلام بود
مرد ساده بود.
سلام عباس جان!من عاشق همین آدمهای سادهام. همین آدمهایی که انگار مستقیم از داستانها آمدهاند و نامهایی اینچنین دارند: مرد ساده، زن خجالتی،مرد زمخت، زن چشمبهراه.
سلام عباس جان!
من عاشق همین آدمهای سادهام. همین آدمهایی که انگار مستقیم از داستانها آمدهاند و نامهایی اینچنین دارند: مرد ساده، زن خجالتی،مرد زمخت، زن چشمبهراه.