مرد ساده

مرد ساده بود 

پشت چشمهاش 

کودکی نشسته بود 

با مداد رنگی اش  

خانه می کشید 

دود می کشید 

خانه گرم بود! 

 

پشت بام خانه 

یک نگاه سرد 

روی یک گلوله برف بود 

نقش 

نقش مرد بود 

روی دوش او 

یک حباب خالی از کلام بود 

مرد ساده بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
مسعود غفوری دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://dastangoo.wordpress.com

سلام عباس جان!
من عاشق همین آدم‌های ساده‌ام. همین آدم‌هایی که انگار مستقیم از داستان‌ها آمده‌اند و نام‌هایی اینچنین دارند: مرد ساده، زن خجالتی،‌مرد زمخت، زن چشم‌به‌راه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد