سیزیف و میس بریل به هم می آیند!

خدایان یونان باستان بعضی وقتها حکم هایی صادر  می کنند که به جاودانگی وحشتناکی تبدیل می شوند. سیزیف تنها یکی از هزاران محکومی ست که دچار این عذاب ابدی شده است. به واسطه خطایی که از اوسر زده است او باید تا ابد تخته سنگی را با خود به بالای کوهی ببرد. اما این تمام ماجرا نیست چرا که چند قدم مانده به قله کوه سنگ از دست او رها می شود و به پایین می غلطد و او باز باید این کار را انجام بدهد. او محکوم است که تا ابد کاری را انجام بدهد که جز بیهودگی واژه ای را نمی توان یافت که آن را توصیف بکند. 

وقتی داستان کوتاه میس بریل نوشته کاترین منسفیلد را خواندم. نزدیکی خاصی بین این دو شخصیت احساس کردم. احساس کردم میس بریل یک سیزیف دیگر و نسخه مدرن سیزیف باستانی است. خانمی که هر یکشنبه عصر درست مثل دفعه های قبل کاری را می کند که با قبلی ها مو نمی زند. او هر بار تنهایی اش را کول می کند و به پارک می برد ولی جایی برای رها کردن خود از دست تنهایی اش پیدا نمی کند و باز بر می گردد. وقتی شال خزدارش را به جعبه می گذارد احساس می کند باید یکبار دیگر یکشنبه بعد آن را بر می دارد و باز... و چیزی در درون اش می شکند.  

این حکایت تنهایی انسان مدرن است. انسانی که در هیاهوی صدها هزار چانه وراج گوشی را برای چکاندن تنهایی خود پیدا نمی کند. میس بریل تنهاست مثل من و مثل شما. بعضی ها می گویند میس بریل خودش باید سرزنش بشود چرا که او باید اینقدر جرات داشته باشد که یخ تنهایی اش را بشکند  و بشود مثل همه. چرا که تنهایی از این نوع وحشتناک است. درست مثل حکمی که خدایان برای سیزیف صادر کرده اند. یعنی این حکم را میس بریل برای خودش صادر کرده است ؟! اما سیزیف تنهاست درست مثل میس بریل و میس بریل جان می کند با تنهایی اش درست مثل سیزیف. و این کوهها و این دردها و این تنهایی ها ابدی اند درست مثل خدایان.  

شاید سیزیف اگر یکبار  سر راه خود از خیابانی بگذرد که میس بریل هر یکشنبه عصر تنهایی اش را در آن با خود می کشد می فهمد که تنها نیست و هزاران میس بریل با اینکه باهم اند هریک تنهایی خود را کول کرده اند و پا جای رد پای دیروز خود می گذارند. آنگاه سیزیف داستان بیهودگی اش را در پیشانی میس بریل ها خواهد خواند و بین هزاران میس بریل دنبال همدمی برای خود خواهد گشت. همدمی که همانقدر تنهاست که او و همانقدر بیهوده است که او. اگر او تخته سنگی را با خود می کشد میس بریل بغضی سنگی را که جلوی رها شدن تنهایی اش را از قفس درون اش می گیرد با خود می کشد. اگر او بالای کوهی می رود و تنهایی ساکت دل اش را می فشرد میس بریل به پارکی می رود که همه هستند و او هست. او همه را می بیند اما کسی او را نمی بیند. او با همه است اما تنهاست. تنهایی او از تنهایی سیزیف عمیق تر ست رنگین تر است و خورنده تر است.

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود غفوری یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ http://dastangoo.wordpress.com

قصه‌ی میس بریل را من قصه‌ی ترس خواندم. ترس از این تنهایی و ترس از رابطه‌ها.

س وعیدی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام قصه میس بریل قصه من است چرا که نمی توانم از دست تنهایی ام رهایی یابم.و این گونه است که به شمار دیوانه ها یکی اضافه می شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد