حالا تو هی بنویس
بهار مرد
دانه که نمی فهمد
پرنده که آمد چه خواهی گفت؟!
نگاه کن
من از زمین می آیم
که زمستان از دستهایم شرم می کند!
فقط بگو
چند سال
مرگ باورها را باید بگریم؟!
بگو
من اشک کم نخواهم آورد
که با آسمان قرین ام
و ابر آبروداری می کند!