یکی بود
یکی هم بود
مرد
خواب اش را تا ابتدای کار قدم می زد
و زن
روز را
با جعبه آرایش اش
تا خسته نباشید مرد
خط می کشید!
دوست ات دارم
ای لحظه هماغوشی دو دست!
به خاطر تو
این همه آسفالت را
از روزنه چشمان ام می گذرانم !
به خاطر تو
چند سال هم که باشد
چشمان ام را
از دستگیره این در می آویزم!
دوست ات دارم
ای لحظه هماغوشی دستها!
یکی بود و کسی نبود
شب را
در میان ستارگان بی حال
تا ته اش می نوشیدم
و خستگی روز را
به کسالت غروب می دوختم
دوست ات دارم آی!
دوست ات دارم!
شاعر دنبال نان رفته است....
چقدر قشنگ بود
آفرین