چشمهای تو
بهانه خوبی
برای نخوابیدن اند!
این را
ماهی من هم می داند
گربه هم
چراغ من هم
اما
این شب دراز
دفتر منتظر
و قلم پرالتهاب!
نه باز!
کاش شاعری بودم هزاران سال پیش از این
و می نوشتم
بی دغدغه گم کردن قطره ای ازتو
و شب سیاه زلف تورا
به صبح سپید امید دیدارت گره می زدم!
اما نه!
فقط
چشمهای تو
بهانه خوبی
برای نخوابیدن اند!
به زندان واژه نامه
زندانبانی نیست!
که هر واژه
خود حفره ای ست
بی هوا و بی در
با کلید هایی مصنوع
که تاریخ مصرف شان
سالهاست گذشته است!
در این دخمه تنگ
پرواز ممکن نیست
که مساحت پرواز
به اندازه بالهای تست
و هوای آزاد
در سرزمین بی معنایی جریان دارد!
معنا را که جا بگذاری
از مرز تعریف که بگذری
ریه هایت را پر می کنی
از هوایی
که لذت ریه هایت را تا ابد تضمین می کند!
باز برف می آید و زمین سفید می پوشد. هوا دلگیر است! اما چقدر انحناهای باریک زمین زیر مخمل برف زیبا و فریبا است. هوس می کنی چنگ بزنی به تن برف و شیارهای نامرئی اش را حس کنی و گلوله ای کنی و دستهایت از شرم لذت لغزان گلوله برف سرخ شوند بسوزند و تو دست هایت را جلوی دهانت بگیری زیر بغلت بگذاری تا نزدیکتر حس اش کنی و دیوانه اش شوی و چشم هایت را ببندی آغوش ات را باز کنی و خودت را بیندازی روی انحناهای مخملین تن زمین و کنارش بیدار شوی!
بگذار ناگفته بمانم!
تعبیرام که می کنی
دست هایم یادت می رود
کفش هایم را دور می زنی
و چشم هایم را تحریف می کنی
و من
می شوم عبارتی الکن
که به هیچ زبانی نیست!
واژه هایت
گم ام می کنند
و بی تردید با خودم غریب تر
نمی خواهم گفته شوم
بگذار آینه را بدانم
تا برای سلام ام
علیکی بماند!
نمی دانم
از کدام واژه شروع کنم
به تعبیر ام نزدیک خواهم شد؟!
از آهنگ لب های ماهی قرمز ته حوض
یا اشک فروخورده لاله قرمز قله سهند!
آمد و شد گاه به گاه ام را
واژه ای پلاک نمی زند
و هیچ رنگی
در خاطره ای ثبت ام نمی کند
و خیلی آسان
گم می شوم
در شیارهای ممتد شهر
در همسایگی آهنگ گام های خویش
در زیر باران همیشه ای
که فقط برای من می بارد!