خواب

دخترم از خواب که بیدار شد 

دوید طرف مداد رنگی هایش 

و من دویدم طرف آینه 

خودم را دیدم 

همان بود 

به اتاق که برگشتم 

دخترم روی برگه نقاشی اش

روی شیارهای صورتم کار می کرد!

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزینِ شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ق.ظ


تنگی قافیه ی دلتنگی ... زیبا بود.
وقفه ی شور مشاعر ، باری
هیچ کم از شعر نداشت.

داشتم می رفتم
یک نفر گفت:
زمان گم شده است!
برگشتم
توی آینه
نگاه دیروز توی چشم فردا به حال ام خندید
لعنتی بود نگاه
بوی کافور
شب گور
عاشقی
قابله
مادر
من
به خودم برگشتم
روز بی خورشیدی
در خودش گم شده بود
سایه ای در من بود
که پی علت بودن می گشت!
فی البداهه تقدیم به شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد