می نشینم سر باغ
رنگ ها می رویند
یک بهار دیگر
پر یک جدول ضرب رنگی
رابطه در پرواز
کاشکی ها مرده اند
ذروه تابلوی پاییز میان ابرهاست!
من پر لذت یک اندوه ام
هیچ چیزی کم نیست
یک کلاغ تنها!
همدمی یافته ام
او مرا می فهمد
او مرا می گوید
سوز می گوید
باد سرگردان است
می شنوم
دل من
سینه این باغ
به هم می آیند
مرده تنهایی من
لذت رنگی اندوه برایم ابدی ست!
پاییز را ببین که چطور از همهی ما شاعرانی ولگرد میسازد!