مردم
و خاک
به بادم داد
و تو
به یادم
در پای ریشه ای خزیدم
و در رویای تو
گل که خندید
از خواب پریدی
احساس تشنگی کردید
هردو
و من حلول کردم
در آوندهای تشنه گیاه
و لبهای گر گرفته تو
پنهان شدم
در یاخته ها
و شیرین
از چشمهای تو
رستاخیز میوه نزدیک بود
و من تعبیر می شدم.
چقدر جالب!
یاد زمان تولد افتادم
مانا باشین