حقیقت

در من هزار راه

هی شیهه می کشد!

من

وقف رفتن ام!

اما هزار راه

هر یک حقیقتی ست

"من"

بسته ی "تن" ام!

 

باید که بگسلم

باید که بگسلم

             این بند را

باید که در تلاقی این بی شمار راه

فریاد برکشم:

ای راه ها!

"من" یک حقیقت ام

شاید که دور

شاید که گنگ

یک راه هم "من" ام

از هزاران من

جاهایی که

به دنیا نیامدم که ببینم

و سالهایی که نبودم

تا به شناسنامه ام بچسبند!

 

انتخاب شده ام

تا گذشت درناها را بشمارم

از روی سقفی که نیست

و سوت قطاری را انتظار بکشم

که بالاخره

از درون ام خواهد گذشت!

 

از هزاران من که نشده ام

خودم را نسبت داده ام به تو

تا به شکل تو پیدا شوم

و هرگز هر روز را

به طرح تو

در دل آینه بریزم

تا مبادایی که خالی می شوی از من

و دنبال یک اسم می گردی!