خورشیدام بودی
اما تقدیرم نبود
گل آفتابگردانی باشم
که سجده ات کنم!
شب بویی شدم
که شب ها
نفس آه ام دیگران را مست می کرد
و روزها
پشت پرده
برای تنهایی ام تب کردم!
می گویند
خودش را از پشت بام انداخته
می گویند
زیر اتوبوس مانده
من اما خوب می دانم
از خیال تو پرت شده ام!
مشتی ستاره می چینم
می افشانم به زلفهایت
چه شبی شده ای!
باید از چشم آسمان پنهان ات کنم
نکند تو را بدزدد
و خواب شیرین من
ناتمام بماند!
قایم که می شوی لای کتاب ها
رد پایت روی تمامی واژه ها می ماند
و معنا
تو می شود
اما این رسم اش نیست نازنین !
می دانی که
دل من همیشه تنگ توست
و یارای این همه هجوم را ندارد!
این دیوارها
چهارچشمی من را می پایند
تا تو نیایی
و آنها هجوم بیاورند!
تا من
نفسی هوا
برای شکستن بغض ام پیدا نکنم!