نیا!

تو که باشی 

دیگر فایده ای ندارد 

من که عاشق نخواهم بود! 

 

تو نباشی 

این فاصله لذتی می دهد 

که از تن تو نمی برم! 

 

غریب باش تا من آشنای عاشق باشم! 

هوس آمدن نکنی 

که چرت عاشقانه من می پرد 

و از شعرهایم هرزاب می چکد 

 

دود سیگاراین شب  

می ارزد به بوی ادکلن هماغوشی!

مرد ساده بود

آن مرد ساده بود 

پشت چشمهاش 

کودکی نشسته بود 

با مدادرنگی اش خانه می کشید 

                         دود می کشید 

خانه گرم بود 

پشت بام خانه برف بود 

روی برف نقش مرد بود 

روی دوش او 

یک حباب خالی از کلام بود  

مرد ساده بود!    

همسفر هم

همیشه

شکل علامت تعجبی در راه!

در آن زمان که رسیده نمی رسی ناگاه!

من و کسی که تویی و نیامده اینجا

همیشه

همسفر هم شدیم با آه!


پس کجاست؟!

از زمان گذشته ام  

کفش هام نیست! 

روبروی چشم من         نگاه 

                           تند می دود! 

جسم سوت و کور من 

           جای مانده است!  

های های های 

مرگ پس کجاست!   

 

 

وارث من

غزل می گوید 

پروانه اگر بودم تا ستاره ها می رفتم 

 

و من به خودم می گویم  

راستی

انسان آرزوها را هم به ارث می یرد!