به یاد شیراز و مهربانی جهانبخش لورگی
کبریت را
برای خرمن اندیشه های من روشن کرده اید
و نمی دانید
من اگر هم بروم
پیراهنم را با خود خواهم برد
تا گرگی بدنام نشود!
اما شما چه می کنید؟!
چاهی نیست که من را پس ندهد!
قحطی زدگان!
عزیز مصرم من
گیرم که تا چندقدم دورتر از شما را بلد نباشم
گیرم که زلیخایی نباشد
گیرم که بر روی کره ای که می چرخانید
سرزمینم را نبینید
ای همه بنیامین های من!
من هرروز صبح
بر روی پنجره هایی که باز می کنید
خواهم نوشت
سلام!