لحظه

انعکاس این لحظه ی خورشید

روی مو های سیاه ات

چه سراب شیرینی ست!

و همین برای رفع تشنگی من کافی ست!

لازم نیست بدانم

خورشید بعد از من

چه ابرهایی شکل می دهد

تا هوای دنیایی را بارانی کند.


ماه که بیاید

پشت پنجره که بنشینم

رویای رسیدن را که ببافم

همین ستاره ها را که بشمارم

شب من تمام می شود

چه اهمیتی دارد

شب بعد از من

چه ستاره هایی به دل پنجره ها می ریزد.


همین دیشب شعری نوشتم

که انعکاس شیرین اش

تاصبح خواب ام را آشفته کرد

امروز اما

واژه واژه اش نفرینی ست!


همین...

امروز اما

می خواهم نهنگی را پیدا کنم

که در رویایم گم شده است

و اصلا نمی خواهم بدانم

فردا

کدام گرگ برایم دندان تیز خواهد کرد!


همین!

کافی ست تو بخندی

تا این لحظه بگذرد

تا فقط لحظه بگذرد


همین کافی ست!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد