به رقص واژه های هادی
1-
من صبر را زیسته ام رفیق!
وقتی نیستی
زمان که هیچ
بی هیچی شقاوت محضی ست
که طبل وار
بی هیچی در درون
گوش زیستنم را کر می کند!
2-
دور نشو
نرو
می خواهم ببینمت
تو هستی
که من هستم
به تو سلام نکنم
زنگار امان ام را خواهد برید!
3-
من بد بوده ام
تو بد بوده ای
بد کردند
بد کردیم
تو منتظر من
من منتظر تو
و ندانستیم
همه راه ها از درون خودمان می گذرد!
و تاریخ جز حیله ای نیست
که ما به خود زدیم
و ندانستیم
پایان همین امروز است
آغاز همین امروز است!
4-
از من مگریز
من اینجا ایستاده ام
تا هیچ کلاغی
به میوه های نگاه تو
چپ نکاه نکند!
من صادق ام
نبین این دشنه را در دستم
برای روز مباداست
می دانی
کسی اگر به چیدن تو بیاید
من نامرد خواهم شد
من زمین خواهم گذاشت این جل را!
آن روز خواهی دید
"مترسک فقط برای پراندن کلاغ نیست"!
5-
هر روز می آیم
هر روز پشت پنجره ی تو ام
می دانم
از دست های تو که شروع کنم
به پرتگاه آزاد که سقوط کنم
آسمانی خواهم شد
و گم خواهم شد در امتداد نگاه تو
تا تو را
تا آخر
در کنار پنجره ای بکارم
که آزادی من را نشانه رفته است!
دیر آمده ام ...
می دانم !
درود ...
هادی ات دارد درد می کشد ، دارد پر پر می شود
هادی ات دارد با دست های پینه بسته شعر می نویسد .
از قلبش که سرشار از توست چه بگویم ؟!
هادی ات قلبش به اندازه ی یک مشت که ...نه
به اندازه ی یک اتم برایت تنگ شده است .
خسته ام ...
بدجور خسته ام !
هر روز مرد کهن می شوم و کار می کنم
خبری از بی رنج گنج هم نیست ...
رنج می کشم ، گنجم فقط شعرهاییست که می نویسم .
دردم را ...
می فهمی بی گمان !