به ذوالفقار همتی و مهربانی اش
گوی هله گیش کورگین اویناتسین
قارلاری ایچگی ادن یاز گله جاق
گوی قارانلیق گونو بیربیر بوغسون
گجه نین عمری یقین آز گله جاق!
از این شروع کنم دیر هم
هرگز چشمانت فراموشم نیست
نبودم و
زمستان پاهایم را پس نمی داد
اما تو
شباهت عجیب بهاری به احساس من
برایت یک دنیا کم آورده ام
زیر شاخه هایی که هر کدام
با آواهای دورتر از هرچه
تا پلک می زنم
از دستهایت
به رویاهایم می پرند.
نگو که همه داشته های دنیا
کمتر از لبخند کوچک تو نیست
مگر نه
تمام اش را
برای لبخند تو گشته ام!
خورشیدام بودی
اما تقدیرم نبود
گل آفتابگردانی باشم
که سجده ات کنم!
شب بویی شدم
که شب ها
نفس آه ام دیگران را مست می کرد
و روزها
پشت پرده
برای تنهایی ام تب کردم!
می گویند
خودش را از پشت بام انداخته
می گویند
زیر اتوبوس مانده
من اما خوب می دانم
از خیال تو پرت شده ام!
مشتی ستاره می چینم
می افشانم به زلفهایت
چه شبی شده ای!
باید از چشم آسمان پنهان ات کنم
نکند تو را بدزدد
و خواب شیرین من
ناتمام بماند!