کابوس

جنوب چشمهای تو را 

 تا شمال رفتم 

باران گرفت 

خیس گریه شدم 

سجاده را بستم 

و خورشید را پایین کشیدم 

تو 

 خوابیدی

و من 

 در کابوس گم شدم!

کندو

عجب شعر شیرینی از لوچه هایت می چکد

زنبورهای عسل کندویشان را گم نکنند

چون من که خودم را!


سیب سرخ

بر روی سیب های سرخ سبد 

یک نگاه سرد  

می گفت

من حکایت اندوه آدم ام

من می تنم تو را 

تو 

از بطن یاخته های من هر روز می چکی!  


آیینه رادگرنفرین نمی کنم 

هر روز آدم ام!

حوا کنار  من 

شب 

 سیب 

روز 

 سیب  

یک عمر 

یک عدن!

غزل قصیده

قصیده از قلم ام می چکد اما 

دوباره شکل غزل می کشم حالا 

  

دوباره مادر و شعر و ترانه و خنده 

کنار بستر من می کنند لالا 

 

دوباره در سر درس نوشتن آ-ب 

برای سبزی من آب می دهد بابا 

  

دوباره در بغل سال ها انگار

برای خوردن یک سیب می روم بالا 

 

دوباره شهر بیابان من شده است 

و اسم آشنای همه دخترانتان لیلا 

 

دوباره دور و برم سنگ ها فقط سبزند 

خدای من چه شده؟!سنگ ها؟ من؟ اینجا؟ 

  

دوباره می روم از کوره در بافکر 

شبی که روی لبم سبز شد آیا 

  

دوباره می پرد از دفترم به چشم شما 

تمام حرف حروفی شکسته و بیجا 

  

دوباره در بغل ترس و لرز می مانم 

که تا دوباره از اول شروع کنم فردا 

 

اگر چه شکل غزل هستم و میان شما 

تمام عمر حدیث قصیده ام اما

حقیقت

در من هزار راه

هی شیهه می کشند!

من

وقف رفتن ام!

اما هزار راه

هر یک حقیقتی ست

"من"

بسته ی "تن" ام!


باید که بگسلم

باید که بگسلم

             این بند را

باید که در تلاقی این بی شمار راه

فریاد برکشم:

ای راه ها!

"من" یک حقیقت ام

شاید که دور

شاید که گنگ

یک راه هم "من" ام!