هفدهم شهریورماه نود و دو
ساعت چهار عصر
مادرم ناگهان زیباتر شد
چشم هایش را برای آخرین بار باز کرد
و بست !
حقیقت محض را دید
و بلند برای ما باز گفت
با ولع حرف هایش را
روی لب های سردش خواندم
خاموشی آرامشی بی بدیلی ست!
و مرگ
حقیقت آرامبخشی ست
که سال ها در انتظارش می نشینیم!
دیگر تاریکی خانه مان را
ناله های مادر پر نخواهد کرد
دیگر حامد
برنامه ی داروهایش را چک نخواهد کرد
تا دارویی دل اش را به درد نیاورد
دیگر به مطب هیچ دکتری
به خاطر مادرم نخواهم رفت!
ما حقیقت را گردن می نهیم
همچنان که مادرم
و به انتظار می نشینیم
روزی را در سال هزار سیصدو...
که دست بچه هایمان در دست
چشم باز می کنیم
برای آخرین بار
و می بندیم
و سراغ مادر مان را می گیریم!
به رقص واژه های هادی
1-
من صبر را زیسته ام رفیق!
وقتی نیستی
زمان که هیچ
بی هیچی شقاوت محضی ست
که طبل وار
بی هیچی در درون
گوش زیستنم را کر می کند!
2-
دور نشو
نرو
می خواهم ببینمت
تو هستی
که من هستم
به تو سلام نکنم
زنگار امان ام را خواهد برید!
3-
من بد بوده ام
تو بد بوده ای
بد کردند
بد کردیم
تو منتظر من
من منتظر تو
و ندانستیم
همه راه ها از درون خودمان می گذرد!
و تاریخ جز حیله ای نیست
که ما به خود زدیم
و ندانستیم
پایان همین امروز است
آغاز همین امروز است!
4-
از من مگریز
من اینجا ایستاده ام
تا هیچ کلاغی
به میوه های نگاه تو
چپ نکاه نکند!
من صادق ام
نبین این دشنه را در دستم
برای روز مباداست
می دانی
کسی اگر به چیدن تو بیاید
من نامرد خواهم شد
من زمین خواهم گذاشت این جل را!
آن روز خواهی دید
"مترسک فقط برای پراندن کلاغ نیست"!
5-
هر روز می آیم
هر روز پشت پنجره ی تو ام
می دانم
از دست های تو که شروع کنم
به پرتگاه آزاد که سقوط کنم
آسمانی خواهم شد
و گم خواهم شد در امتداد نگاه تو
تا تو را
تا آخر
در کنار پنجره ای بکارم
که آزادی من را نشانه رفته است!
هستند کسانی
که تفریح شان
آشفته کردن خواب یک گربه ست!
هستند کسانی
که کارشان
حفظ کردن جمله ای از کتابی ست
تا با افتخار آن را برای دیگران نشخوار کنند!
و کسانی هستند
که وحشت خواب شان را
در دل خویش دفن می کنند
و الکی می گویند
عجب روز زیبایی!
دیگرانی هستند
که از کنار گدایی که می گذرند
به بزرگی خود می بالند!
به یقیین دیده اید کسانی را که
با گشودن آغوشی روی دریا
احساس می کنند
کل آب اقیانوس ها را مالک اند!
همه که مثل هم نیستیم!
اما شما دیده اید
کسی را که روی نور ماه تاب می خورد!؟
می دانید
کسانی هستند که کارشان
گذاشتن شبنمی در دهان باد است
تا مگر لبی در بیابانی تر شود!
هستند کسانی
که با گشودن پنجره ای
در صبح بعد از یک خواب آشفته
همه دنیا را حس می کنند!
و کسانی هستند
که برایشان
انسان واژه نیست
حقیقتی ست که تاریخ را می سازد!
و دیگرانی هستند
که زندگی را
فقط از خود گدایی می کنند!
همه مثل هم نیستیم!
این رودخانه را ببین
می تواند از رویای کسی بگذرد
و دشتی را سیراب کند
می تواند از رویای کسی بگذرد
و شهری را ویران کند
همه مثل هم نیستیم!
دیروزت یادت می آید!؟
نتوانستی مغرور نباشی
وقتی به التماس گفتم
تا بمانم تو باید باشی!
امروز چطور!؟
یادت هست
پنجره را که باز کردی
عطر گل های نیشابور
در ریه هایت ریخت
و تو با پرنده ها
از روی رود نیل پریدی
و گم شدی
در گنگی چشم های دخترک زاپنی!
همه مثل هم نیستیم!
دیروز تو
امروز من
امروز تو
دیروز من
همه که مثل هم نیستیم!