نمی دانم
از کدام واژه شروع کنم
به تعبیر ام نزدیک خواهم شد؟!
از آهنگ لب های ماهی قرمز ته حوض
یا اشک فروخورده لاله قرمز قله سهند!
آمد و شد گاه به گاه ام را
واژه ای پلاک نمی زند
و هیچ رنگی
در خاطره ای ثبت ام نمی کند
و خیلی آسان
گم می شوم
در شیارهای ممتد شهر
در همسایگی آهنگ گام های خویش
در زیر باران همیشه ای
که فقط برای من می بارد!
پدرم
مثل زمستان تنهاست
برفهایش ابدی ست!
مادرم
گوشه ای از پاییز است!
گیسوانش
رنگی
صورتش
پژمرده
مثل تابستانی
باز من تب دارم
هوس خوردن خود را دارم!
دخترم
توی نقاشی خود
در میان گل ها
چه بهاری شده است!
خنده اش می گوید
هوس ام را باید
پشت دود سیگار
قایم بکنم
فصل ها را باید
هرچه هم کم یا بیش
من نیز
بازی بکنم!
مردم
و خاک
به بادم داد
و تو
به یادم
در پای ریشه ای خزیدم
و در رویای تو
گل که خندید
از خواب پریدی
احساس تشنگی کردید
هردو
و من حلول کردم
در آوندهای تشنه گیاه
و لبهای گر گرفته تو
پنهان شدم
در یاخته ها
و شیرین
از چشمهای تو
رستاخیز میوه نزدیک بود
و من تعبیر می شدم.
رسیدم که دیر نرسم
و آخر سر رسیدن نرسید
یک
دو
سه چهار
....
هزار زار می زند
تا تای دیگر
تا کردن تحمل نمیکند
همچنان یک نفر جا مانده است
سه تار دلتنگی ام را تار تر می کند
و شعر تا تارکی انزوا می کشاندم
جای من اینجا خالی ست
درست کنار این همه همهمه
من دیر کرده ام
تا تا تا تا اگر
پیدا شدم
باید با بی حوصلگی
باز کنم این گره را
که تا تا
یک نفر را آواره می کند!
...و این همه انتظار
برای گم شدن من در این برزخ بود
که تا تا
-بیهوده-
رفتم و برگشتم
تا
از بی تابی تا
کنار خودم نباشم!