...

حتما می آیم

تو هم نیایی

جای قراری هست

... و بهانه ای

        برای انتظار!

پس کجاست؟!

از زمان گذشته ام  

کفش هام نیست

روبروی چشم من         نگاه 

                           تند می دود

جسم سوت و کور من 

           جای مانده است!  

های های های 

مرگ پس کجاست!   

در کنار هم پی هم

من تو ام

یا تو من ای؟!

من شاعر ام

یا تو...لغت؟!

 

می نویسم تو

یا تو

می نویسی من ؟!

 

می نویسیم و نوشته می شویم

معنی کجاست؟

من

وتو

در واژه ها سردرگم ایم!  

در فضای وهم آلود میان من

و تو

صد هزاران واژه نامه باید و

افسوس نیست!

 

تا قیامت

در کنار هم

     پی هم

   گم شدیم!

شب شاعر

شب می چکید

از نفس ترس پنجره

نزدیک آه

یک واژه مرده بود

در مرز حنجره

 

شاعر که می گریست

صدها کتاب

از گنجه ها فریاد می زدند

 

در سوگ واژه اش

شاعر خودش نبود

دیوارها

تا پیش اش آمدند

اندوه های دور

هریک سری زدند

او

-صاحب عزا!-

تا پیش خواب رفت

اما دگر

خوابی نمانده بود

 

صبح

خورشید

ترس را

از شیشه ها زدود

شاعر ولی

با یک بغل سکوت

با عقده ای پرحرف

بی ترس مرده بود!

آمد و شد

نمی دانم

از کدام واژه شروع کنم

به تعبیر ام نزدیک خواهم شد؟!

از آهنگ لب های ماهی قرمز ته حوض

یا اشک فروخورده لاله قرمز قله سهند!

 

آمد و شد گاه به گاه ام را

واژه ای پلاک نمی زند

و هیچ رنگی

در خاطره ای ثبت ام نمی کند

و خیلی آسان

گم می شوم

در شیارهای ممتد شهر

در همسایگی آهنگ گام های خویش

در زیر باران همیشه ای

که فقط برای من می بارد!