لذت رنگی اندوه

می نشینم سر باغ 

رنگ ها می رویند 

یک بهار دیگر 

پر یک جدول ضرب رنگی 

رابطه در پرواز 

کاشکی ها مرده اند 

ذروه تابلوی پاییز میان ابرهاست! 

من پر لذت یک اندوه ام 

هیچ چیزی کم نیست 

یک کلاغ تنها! 

همدمی یافته ام 

او مرا می فهمد 

 او مرا می گوید 

سوز می گوید 

باد سرگردان است 

می شنوم 

دل من 

سینه این باغ 

 به هم می آیند 

مرده تنهایی من 

لذت رنگی اندوه برایم ابدی ست! 

آسمان من

می خواستم 

زیر آسمانی به دنیا بیایم 

که یوزپلنگان اش 

سهمی از گرسنگی شان را 

به چشمان مضطرب آهوها ببخشند!

تکثیر

فکرش را نکن

پروانه هایی که از ذهن تو دررفته اند

روزی

روی نگاههایی می نشینند

که یک عمر

گرسنه تو بوده اند!


بی خیال کسالت امروز

تو

فردا

در پیله های ذهن همه

تکثیر می شوی!


تب

خم که می شوم 

 روی ماه ات را ببوسم 

روز می شود 

می آویزم از تارهای نگاهت 

داغ می شوم 

تب می کنم 

 دنبال دشت باز سینه ات می گردم 

گم می شوم 

صدایم می کنی 

از خواب می پرم 

و لب های گر گرفته ام را  

به خنکای لب لیوان می سپارم! 

بند

این دستها 

به هیچ دستبندی بند نمی شوند 

 

و این چشمها 

گیر یکایک چشمهایند! 

 

آشفته ام  

که

ذره ذره تن ام 

در سلول های تو در توی این زندانها می پوسد! 

 

باید دستهایم را جایی بند کنم!