زندگی
یک روش ساده دریا شدن است!
ابرها می آیند
مثل روز و شب ها
روی یک جاده نامرئی
کوه را می بوسند
دشت را می پایند
نور را می نوشند
و تو را می زایند!
و تو از مستی شان
حس گنگی به سرت می ریزد
یک سفر تا...
کاشکی می رفتم
با قطار دم صبح
و خودم بودم و من
باغ را می دیدم
سیب را می چیدم
دشت کوه و دریا
آب نور و خورشید
نان و نام خود را
توی یک کوله به همراه خودم می بردم !
تو همین لحظه شیرین نگاه ات هستی
تو همین لحظه محضی هستی
که به آن باخته ای
تو خود زندگی خویشتنی
تو همان قطره ای هستی
که در آغاز همین شعر من از ابر چکیدی
تا زمین فاصله ات را...؟!
هیچکس هیچکس!
تو خود زندگی هستی!
قاصدک های خیال
راحتم بگذارید
که مرا نیست دگر فرصت آه
من فقط می دانم
خبر از هرچه که دارید
دروغ است دروغ
نقش از هرچه که آرید
فریب است فریب
پیش از این ها روزی
خبری آوردند
همنشینان شما
خبر از آب حیات
کوله باری بستم از عمر
راه ها پیمودم
روزها شب کردم
ناکجا ها رفتم
هرکجاها دیدم
روزگارم آموخت
که پی نقش سرابی هستم
کوله بارم افتاد
وز درونم آهی
خبر از پوچی راهم می داد
قاصدک های خیال
فرصتی داده به دست
تا در این تنهایی
نوحه ای بسرایم
به خزان دل خویش
راحتم بگذارید
راحتم بگذارید!
به یاد دوستان عزیزم در شیراز!
بر روی سیب های سرخ سبد
یک نگاه سرد
می گفت:
من حکایت اندوه آدم ام!
من می تنم تو را
تو
از بطن یاخته های من هر روز می چکی!
آیینه رادگرنفرین نمی کنم
هر روز آدم ام
حوا کنار من
شب
سیب
روز
سیب
یک عمر
یک عدن!
من تو ام
یا تو من ای؟!
من شاعر ام
یا تو...لغت؟!
می نویسم تو
یا تو
می نویسی من ؟!
می نویسیم و نوشته می شویم
معنی کجاست؟!
من و تو
در واژه ها سردرگم ایم!
در فضای وهم آلود میان من و تو
صد هزاران واژه نامه باید و
افسوس نیست!
تا قیامت
در کنار هم
پی هم
گم شدیم!
احتمال بودن عاشق تو
هزاران بود
اما من نشدم
که تو
به خواب دنیای من هم نیامدی!
بودی
می آمدی
بودم
می شدم اگر
دیگر من نبودم
و این آرزو!