تا تا

رسیدم که دیر نرسم 

و آخر سر رسیدن نرسید 

 

یک 

دو 

سه چهار 

.... 

هزار زار می زند 

تا تای دیگر 

تا کردن تحمل نمیکند 

همچنان یک نفر جا مانده است 

سه تار دلتنگی ام را تار تر می کند 

و شعر تا تارکی انزوا می کشاندم 

جای من اینجا خالی ست 

درست کنار این همه همهمه 

من دیر کرده ام 

تا تا تا تا اگر 

پیدا شدم 

باید با بی حوصلگی 

باز کنم این گره را 

که تا تا 

یک نفر را آواره می کند! 

 

...و این همه انتظار 

برای گم شدن من در این برزخ بود 

که تا تا 

-بیهوده- 

رفتم و برگشتم 

تا 

از بی تابی تا 

کنار خودم نباشم!