سی و هشت

پیر مردی

که یادش خواهد رفت

قبض برق را بپردازد

اما تاریکی را

بهانه خواهد کرد

برای بهتر یافتن تو

پیرزنی

که سفره اش

من را

از تمام باغ های جهان

بی نیاز خواهد کرد


فراموشی همه ی درهای جهان

جز اتاقی

که همدیگر را

در آن می یابیم

نشنیدن همه ی صدا ها

جز صدایی

که دیگر گونه

صدایمان می کند


یک تنهایی دو نفره

درست همانند دیروز

تاریکی مطلق

سکوت مهربان

تو

و من

که برای جشن سی و هشت سالگی ام

آماده می شدم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد