عادت

شب از نیمه گذشته است

و من در اتاق ام

پشت میز کارم

چشم هایم را می بندم

و در پای سهند بیدار می شوم

چه بارش سکوتی!

می توان دانه هایش را شمرد

چه بالشی ست  انعکاس ساکت ماه

                         روی این سنگ

سرم را می گذارم روی آن

چشم می دوزم به آسمان

دست دراز می کنم

و یک ستاره می چینم

می گذارم روی یک بوته گون

چه گلی داده است

در این فصل سال!


می دانم

کسی تا به حال

چنین به صید ستاره نرفته است

                    حتی خود من

اما چرا

صبح هنوز

پیراهن ام بوی گون می دهد!؟


من بارها از پشت میزم

به دریا رفته ام

و کنار ماهی ها

از نهنگ ها گریخته ام

می دانم کسی تا به حال.....

اما چرا

امروز من باصدای تپش قلب ام

از خواب بیدار شدم

و هنوز نگران ام!


من بارها

به پشت ماه رفته ام

و دزدکی خواب تو را دید زده ام!

 مگر تو

دیشب حوالی گنجشکها پرواز نمی کردی!؟


من بارها

توی جنگل های شمال

بالای یک درخت خوابیده ام

تا مگر

پرنده ای در دستهایم لانه کند!

ببین این تخم را روی میز کارم

می دانم نطفه آزادی من است

که پرنده ای در دست هایم گذاشته است!


من هر شب پشت میز کارم

در اتاق ام

برای صبح ام بهانه می تن ام

و این عادت من است

این عادت من است!