از هزاران من

جاهایی که

به دنیا نیامدم که ببینم

و سالهایی که نبودم

تا به شناسنامه ام بچسبند!

 

انتخاب شده ام

تا گذشت درناها را بشمارم

از روی سقفی که نیست

و سوت قطاری را انتظار بکشم

که بالاخره

از درون ام خواهد گذشت!

 

از هزاران من که نشده ام

خودم را نسبت داده ام به تو

تا به شکل تو پیدا شوم

و هرگز هر روز را

به طرح تو

در دل آینه بریزم

تا مبادایی که خالی می شوی از من

و دنبال یک اسم می گردی!

شبیه اسم

شبیه اسم می شوم

و جسم را به خاک می دهم

سپس

سپس

سبک تر از صدای بال یک نگاه تو

سراغ شاعری خراب می روم


شب است و

در نبود نور و آینه

همین

همین من ام

که از نگاه تو

به روی روشنی این ورق چکیده ام!