جز بهانه

نردبان شب بلند نیست

حوصله ی من کوتاه است

که به روز نمی رسد!

ستاره بازی می کنم

می بازم

وبازی را به هم می زنم

اما من برای رسیدن

جز بهانه که چیزی ندارم!

بی خورشیدی در ...

دریا در جیب

در کوچه های لجن

می دوم دنبال یک کوسه

آشناست

اما می ترسد از من

من ابری برایش می گیرانم

اما او چتری به سر می کند

و ماهی قرمز کوچکی را

زیر دندانهایش خرد می کند!

باز

می میرم برای خودم

و دریایم بی خورشیدی در سینه

لنگ لنگان به شب پناه می برد!