مرگ البرز

در اتاقم بودم 

که مرا باد ربود 

و به تنهایی البرز سپرد 

دستهایم 

پر برف 

سینه ام زخمی راه 

آهوانم  

خسته 

چشمه هایم نالان 

و در آن پایینی 

روی یک نقش چروک 

می چرد یک رمه آه 

 

مرده دیگر البرز  

همگان می دانند 

همگان می گویند 

که پس این سینه 

آتشی نیست نهان 

غرشی نیست 

که حرف من را 

به شما بنویسد 

 

راستی 

راست هم می گویند 

کوه هم می میرد 

مثل یک مرد 

که در یک گوشه 

چشمهایش را  

به پلاسیدن امید خودش می دوزد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد