چون تو بیایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

سعدی

دست هایم را می کشم روی درخت کنج حیات

                                    و بهاری می شوم!

پرنده ها هجوم می آورند

لای مو هایم لانه می کنند!

و من

هوایی می شوم

روی ابرها می نشینم

بارانی می شوم

و می بارم!


بهار می خندد

تو در می زنی

و می آیی با دامنی پر از گل

پرنده ها آواز سر می دهند

و شعر دست تو را می گیرد

و تا دفتر من می آیید

اما می بینی

دفترم خالی ست

که آمدن تو

حلول فصل حواس پرتی واژه هاست!



نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ

بهار انکارِ مرگ است
این گل های ادریسیِ بنفش کبود
صورتی چرک نبودند
حالا اما زینت باغچه اند
و در کنارشان لاله ها
حتی سبزه ها

برگ ها و پرند ها بر شاخه ها
هوای مطبوع
گشنی گربه ها
باران در گرمای آرام زمین

انکار مرگ است
و اگر هواپیمایی بلند می شود
تا جایی دیگر را بمباران کند
به یقین
بهار هنوز به آن جا نرسیده است

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:19 ب.ظ

درست عین پیش بینی هواشناسی
که می گوید : امروز بارانی است به همراه رعد و برق
هوا اما خوب می ماند ، حتی می شود
بیرون آتشی افروخت ، درست عین وقتی که منتظر می مانی
تا شاید نیا ید


دلم می خواهد شعرم
درست عین پیش بینی هواشناسی باشد
که می گوید امروز هوا آفتابی است
و تو روزت را آرام آغاز می کنی
ناگهان رعد و برق می آید ، طوفان می شود
و هیچکس آسیب نمی بیند

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:20 ب.ظ

یه نخ رو که بکشی، عروسک حرکت می کنه

هر آدمی باید بفهمه
که همه چی می تونه
خیلی سریع ناپدید بشه
گربه، زن، کار
تایر جلو
تختخواب،دیوارا، اتاق.
تموم احتیاجات آدم،
از جمله عشق،
پا ش رو هواست
و هر جریانی،
هر قدرهم بی ربط ،
مثلا مرگ پسری در هنگ کنگ
یا کولاکی در اوماها
می تونه حسابی به همت بریزه
چینی ها می خورن کف آشپز خونه
می شکنن، دوست دخترت میاد تو
می بینه مست
وسط همه اینا وایسادی
بعد می پرسه
ای وای، چی شده؟
و تو جواب می دی: نمی دونم
نمی دونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد