دنبال یک صدا

صدا که می آید

می دوم به حیاط

چشم می دوزم به آسمان

اما آسمان

جز چند ابر سترون

حرفی برای گفتن ندارد!

سرم را بازپس می گیرم

و نگاه ام در امتداد

به روی تنها گل کنج حیاط می ریزد

پس این همه از تو بود در من!


می دانم نازنین!

آخر سر

در یاخته ای ذوب خو اهم شد

تا برادران ات

به یکی چون من

لبخند بزنند

حرف بزنند 

و خواب اش را آشفته کنند

تا در حیاط اش دنبال صدایی بگردد!






نظرات 1 + ارسال نظر
هادی بهروزی جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ

درود ...

یاد ِ مرا فریاد می کشد ِ خودم افتادم .

در حیاط صدای تو می آید
چه کائنات عظیمیست
تک گل تووی حیاط !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد