نه!


نه!

مادر نزاییده این پسر را

که زیر پیراهن من قائم شده

و با من می آید

زندگی را تف می کند در جوی خیابان

و مرگ را

از دهان سیگار می مکد


نه!

من اصلا شبیه او نبودم

آینه می داند


اما هنوز هم

هر روز صبح

به خاطر دل او

پس مانده های خودم را

به صورت اش می مالم

تا برای سلامش

علیکی خرج کنند!

ما شاعر هم ایم


من شعر می نویسم

یعنی که درد می کشم

یعنی هزاران هزار مرد

در دست های خسته من جان گرفته اند!


من شاعرم!

یعنی تمام شهر را جارو کشیده ام

یعنی پل ها همه

بر روی دست های من

               آرام مانده اند

یعنی تمام جاده ها

بر روی سینه من راه می روند!


دیروز

در کوچه

من بودم آنکه از تو خواهش یک خنده می نمود

دیشب به جای تو

من محض چشم های عزیزی گریستم

امروز

من به تمام عاشقان جهان بوسه می دهم

فردا

به جای همه عاشقان شهر

من در جست و جوی چشم تو آواره می شوم!


من شاعرم!

یعنی توام!

یعنی که شعر

از تو به من

از من به تو

یعنی که تو

یعنی که من

ما شاعر هم ایم!

فقط همین

من راه هزار سال نرفته را

یک شبه

از چشم های تو گذشتم!


عاشق تو شدم

مگر نه؟

یا بودم؟


از خودم بیرون نرفتم

یا دور؟


فقط همین!

سطر دیگری

برای این شعر لازم نیست!


که آخر سر

من

یک شبه

از چشم های تو گذشتم!

تا انتها

هوایی شده ام انگار

روی ابرها

زندگی بلندتر نیست!

و ارتفاع

اندازه سقوط را بالاتر می برد

توی خیابان چندم

پیچیده ام به یک بن بست

و شهر را

پشت دیوارهایش حس می کنم!

اما خواب ام را

کوچه های تو پس نمی دهند

و گلویم

پیش نام تو گیر کرده است!


به ساحل که برسیم

گوش ماهی ها

که رو زهای مرده ما را می شمارند

ما زندگی را

تا انتهای ریه هایمان با لا می کشیم!

سیاه

تو بر سیاه من

سفید می نمایی

ای پیغام هرچه!


تو هم نمانی

من

برای تمام حرف ها سیاه می شوم

تا به هرچه نگاه

لذت خواندن را بچشانم!