برفبوم

حس خاکستری آسمان

و بوم زمین 

حرف حرف حرف  

بغض رد پای من 

              هنوز  

روی حرف های آسمان 

مات مانده است.  

تابلوی رسیدن ام ناقص است ! 

رد پای من 

رفته یا نرفته 

زیر پای من خزیده است. 

 

برف برف برف 

ای سپید! 

موی های من سفید 

حس های من یخی است ! 

ذوب می شوی اگر 

من تمام خویش را 

روی تو رها کنم؟! 

گم شوم چنانکه آه؟!

زندگی

به کابوسهای کشدار که بیدار می شوم 

شهر روشن است 

و به خود می لولد. 

 

تا من هوس کنم

خواب در دوش 

در کوچه های بن بست  

دنبال راههای گم شدن بگردم!

مرد ساده

مرد ساده بود 

پشت چشمهاش 

کودکی نشسته بود 

با مداد رنگی اش  

خانه می کشید 

دود می کشید 

خانه گرم بود! 

 

پشت بام خانه 

یک نگاه سرد 

روی یک گلوله برف بود 

نقش 

نقش مرد بود 

روی دوش او 

یک حباب خالی از کلام بود 

مرد ساده بود.

تنها با همدیگر خود

به مانند نعمت های بی شمار دیگر که از فرط تکرار تبدیل به عادت می شوند و لاجرم فراموش آگاهی لذت بخش تنهایی هم حکایت غریبی دارد. هر چه واژه ها را استنتاق می کنی تا بیابی آنچه که را که این دنیای آشنای غریب را توصیف کند نمی توانی. اما باز می دانی که نعمت بزرگی نصیب ات شده است چرا که تنها وادی که می توانی خودت را در آن بیابی تنهایی ات است. بزرگ و بی صدا. بی هیچ مرزی که آن را به شمال روزهایی بارانی دلگیر و جنوب داغ های دوری محدود کند. آن جا تویی و تو. تویی و همدیگر ات که تمام جهان اید. تویی و بیکرانگی لذت هایی عمیق که تنها برای تو معنا دارند در کنار همدیگری که در هیاهوی دودی زندگی حتی در جلوی آینه هم به چشم نمی آید. تویی دست در دست همدیگر و راه هایی بیشمار برای رفتن. چرا که همه راههای رفتن از اینجا می گذرند. جاده ای سبز با ساحلی از گل های لاله برای دنیایی که دلت برای آن می تپد. راهی بیکران به سوی نگاه آشنایی گم که همیشه تو را پاییده است وقتی تو در بین فیش های بانکی ات گم شده ای. اقیانوسی منتظر تشنه گامهای تو برای رفتن به جزیره دانستن و چشیدن لذت یک قطره باران. آسمانی وسوسه انگیز با آغوشی باز برای بردن ات به آنسوی دانستن و دیوانگی ندانستن. ابرهایی بازیگوش برای کشاندن تو به وادی یک رویای سفید. اما افسوس که "چینی نازک تنهایی" ات با بوق های ممتد خیابان می شکند. و تو می مانی و حسرت دیداری دیگر با همدیگری که در تنهایی ات برای تو بیتابی می کند.

ترجمه شعری از امیلی دیکنسون

Success is counted sweetest 

Emily Dickenson 

 

Success is counted sweetest
By those who ne'er succeed.
To comprehend a nectar
Requires sorest need.

 

Not one of all the purple host
Who took the flag to-day
Can tell the definition,
So clear, of victory! 

 

As he, defeated, dying, 

On whose forbidden ear
The distant strains of triumph
Burst agonized and clear!
 

کامیابی همیشه شیرین است! 

 امیلی دیکنسون  

کامیابی همیشه شیرین است 

در نگاه کسی که ناکام است 

تا که از شهد بهره ای گیری  

تلخی احتیاج بایسته ست. 

 

از قشون شکوهمندی که 

بیرقی را کنون به سر دارد 

هیچ یک هیچ یک نمی داند 

معنی روشن از سر افرازی 

 

جز کسی که شکست خورد  و مرد 

آن کسی که 

درون گوش تا همیشه کرش 

نغمه های بعید پیروزی 

دردناک و صریح می پیچد. 

  

بهروزی